آدمیزاد
افزوده شده به کوشش: شراره فرید
موجود افسانه ای: ندارد
نام قهرمان/قهرمانان: شیر
نوع قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: آدمیزاد
مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان
شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۶۴-۶۳
منبع یا راوی: سید حسین میرکاظمی
کتاب مرجع: افسانه های مازندران
توضیح نویسنده
از این افسانه روایتهای مختلف در دست است. از روایتهای ترکمنی آن همین قصهی آدمیزاد است که همچون روایتهای دیگر زرنگی و حیله گری انسان را بیان میدارد. شیر، برترین و پرقدرتترین حیوانات جنگل، گرچه مصمم به انتقام گرفتن از انسان است اما خود به سادگی مقهور آدمیزاد میشود و از مصاف او میگزیرد
در جنگلی بزرگ حیوانات با هم زندگی میکردند، اما آدمیزاد آنها را راحت نمیگذاشت. هر روز عدّهای از آنها را شکار میکرد. حیوانات از دست آدمیزاد به تنگ آمده بودند و تصمیم گرفتند که از این وضع شکایت به شیر ببرند. حیوانات جنگل نزد شیر رفتند و گفتند که آدمیزاد با تفنگ خود زندگی را به ما و بچههای ما سیاه کرده است. شیر از شنیدن درد دل حیوانات خیلی ناراحت شد و به آنها گفت من او را پیدا میکنم و به سزای اعمالش میرسانم بروید و خیالتان راحت باشد. شیر رفت و رفت و به گاومیش بزرگی رسید اما گاومیش گفت که من آدمیزاد نیستم. آدمیزاد از من بزرگ تر است. اگر آدمیزاد مرا ببیند شیرم را میدوشد و عاقبت هم مرا میکشد و گوشتم را میخورد. شیر دوباره به راه افتاد و به یک فیل رسید. فیل هم از دست آدمیزاد نالید و گفت آدمیزاد موجود عجیب و غریبی است. شیر به راه افتاد و به شتری رسید شتر هم از دست آدمیزاد آه کشید و گفت که آدمیزاد اگر او را ببیند به گردهاش بار خواهد گذاشت.شیر رفت و به خری رسید. اما خر هم دل پری از آدمیزاد داشت. شیر باز هم رفت و رفت تا به نجاری رسید که جعبهی نجاریاش را در کنارش گذاشته و مشغول کار بود. نجار از شیر ترسید. شیر نزدیک نجار رفت و گفت تو آدمیزادی. آدمیزاد گفت بله خودم هستم. شیر گفت تو با این جعبهات چرا حیوانات را آزار میدهی؟ نجار فکری کرد و گفت حالا تو از جان من چه میخواهی. شیر گفت باید تو را نزد حیوانات ببرم تا ببینند چگونه تنبیه میشوی. نجار گفت تو نمیتوانی مرا تنبیه کنی. شیر گفت به چه دلیل. نجار گفت کمی صبر کن. سپس جعبهی ابزارش را خالی کرد و گفت اول بیاتوی این جعبه برو تا ببینم جای تو میشود یا نه. بعد معلوم میشود که راست می گویی یا نه. شیر غرشی کرد و داخل جعبه شد و نجار بلافاصله در جعبه را میخ کرد و یک دیگ را که آب جوش در آن بود برداشت و آن را بر سر شیر ریخت. شیر تمام بدنش سوخت و با یک ضربه جعبه را شکست و فرار کرد. در راه شیرهای دوست و رفیقش او را دیدند و احوال پرسیدند. شیر گفت آدمیزاد این طور به من کرده است. شیرها به دنبال شیر سوخته به راه افتادند تا انتقام او را از آدمیزاد بگیرند. آدمیزاد که از دور شیرها را دید از درختی بالا رفت. شیرها به پای درخت رسیدند. شیر سوخته در زیر قرار گرفت و بقیه شیرها روی هم سوار شدند تا آدمیزاد را از درخت پایین بکشند. هنگامی که شیر بالایی پنجهاش را برای گرفتن نجار دراز کرد نجار فریاد زد: دیگ آب جوش. شیر سوخته که این جمله را شنید خود را از زیر سایر شیرها بیرون کشید و فرار کرد. شیرهای بالایی همه با سرو دست شکسته فرار کردند و به شیر سوخته رسیدند و جریان را پرسیدند. شیر گفت: دیگ آب جوش همان بود که مرا به این روز انداخت