Eranshahr

View Original

آقا موریز

افزوده شده به کوشش: نیکا سلیمی


موجود افسانه ای: ندارد

نام قهرمان/قهرمانان: ندارد

نوع قهرمان/قهرمانان: ندارد

نام ضد قهرمان: ندارد

مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان

شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص 109 - 110

منبع یا راوی: مجید فروتن

کتاب مرجع: ماهنامه نامه نور شماره هشتم و نهم بخش قصه در ایل - ص ۱۷۶


توضیح نویسنده

این داستان روایت تاثیر یک تصمیم اشتباه بر اطرافیان و تصمیماتشان است که توسط مجید فروتن گردآوری شده است


مور و موشی با هم زندگی میکردند. روزی کله و پاچه ای پختند که با هم بخورند. مور از غیبت موش استفاده کرد و خواست کله پاچه را بخورد که افتاد توی دیگ و مرد. وقتی موش آمد و جسد مور را در دیگ دید خیلی غمگین شد. رفت پیش درختی که همان نزدیکی بود. درخت علت ناراحتی موش را پرسید و وقتی فهمید که مور مرده است در ماتم مور همه برگهایش ریخت. کلاغ آمد و دید درخت برگهایش را ریخته است، علت را پرسید درخت گفت: «درخت بی بر، موش خاک برسر، آقاموریز جوان در دیگ افتاد و مرد». کلاغ در ماتم مور پرهای خود را سیاه کرد و به طرف چشمه پرواز کرد. چشمه او را دید و علت سیاهی پرهایش را پرسید. کلاغ گفت: «کلاغ سیاه پر، درخت بی بر، موش خاک برسر، آقاموریز جوان در دیگ افتاد و مرد». چشمه از شنیدن این خبر، آب خود را خون آلود کرد. پازن ها که آب چشمه را خون آلود دیدند، علت را از چشمه پرسیدند و چشمه گفت که چه اتفاقاتی افتاده است. پازن ها گریه کردند و یکی از دو شاخ خود را به زمین انداختند. گندم ها که پازن ها را با یک شاخ دیدند، علت آن را پرسیدند و پازنها ماجرا را شرح دادند. گندم ها از غم خود را وارونه کردند. در این موقع دشتبان با بیلی بردوش از راه رسید و گندمها را وارونه دید. علت را پرسید گندم هاگفتند: «گندم سرونه، پازن تک شاخ، چشمه خون آلود، کلاغ سیاه پر، درخت بی بر، موش خاک برسر، آقا موریز جوان در دیگ افتاد و مرد». مرد تا این حرف را شنید بیل را بر فرق سر خود کوبید و مرد.