احمد صیاد
افزوده شده به کوشش: پروا پوراسماعیلی
موجود افسانه ای: ندارد
نام قهرمان/قهرمانان: احمد
نوع قهرمان/قهرمانان: مرد
نام ضد قهرمان: وزیر و وکیل
مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان
شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۱۷۱ - ۱۷۳
منبع یا راوی: انجوی شیرازی
کتاب مرجع: گل به صنوبر چه کرد - جلد اول - بخش دوم - ص ۲۰۳
توضیح نویسنده
قهرمان این قصه، احمد، برادرزادهٔ شاه است که در اثر مکر وزیر و بیاطلاعی شاه در فقر و تنگدستی بزرگ میشود. راهنمای او در مشکلات «پیرمرد نورانی» است. دیگر حامیان و یاران قهرمان این قصه عبارتند از: احمد تیرانداز، احمد شاشو، احمد گوش کن، احمد کوهکن و احمد شلنگ انداز. میتوان گفت که این شش احمد در واقع یک احمد هستند و با تواناییهای متفاوت و قدرتهای افسانهای انسان در قصه. نثر روایت محاورهای است
روزی از روزها احمد برادرزادهٔ شاه، برای صید به صحرا رفت. تور صیادی را در راهی گسترانید که آهوان برای خوردن آب از آن میگذشتند. آهوی خوش خط و خالی در دامش افتاد. احمد تصمیم گرفت که آهو را برای شاه ببرد. در میان راه وزیر او را دید و گفت: «آهو را از کجا آوردهای؟ میفروشی؟» احمد جواب داد: «خودم گرفتم و میخواهم برای شاه ببرم.» وزیر ناراحت شد. وکیل نیست که برای خریدن آهو آمد همین جواب را شنید او هم ناراحت شد. احمد آهو را به شاه داد. شاه از او پرسید: «کی هستی؟» احمد گفت: «من برادرزادهٔ شما هستم.» شاه فهمید که وزیر در بیاطلاعی او نسبت به برادرزادهاش مقصر است. پس به وزیر خشم گرفت. وزیر و وکیل که از احمد ناراحت بودند خواستند که شاه، احمد رو به ماموریتی بفرستد و احمد از بین برود. آنها به شاه گفتند: «آهوی خوش خط و خال جفت لازم دارد.» شاه احمد را تهدید کرد که حتماً جفت آهو را بیاورد. از شانس خوب احمد فردای آن روز جفت آهو به دام افتاد. وزیر و وکیل به شاه گفتند که احمد را به دنبال «شیر شیر به پوست شیر به پشت شیر» بفرستد. احمد را خبر کردند. او هم ناچار خسته و ناامید راه بیابان را پیش گرفت. در راه به «پیرمرد نورانی» برخورد و ماجرا را برای او گفت. پیرمرد هم او را راهنمایی کرد و با انجام راهنماییهای پیرمرد، احمد توانست آنچه را که شاه خواسته بود فراهم کند. وزیر و وکیل آسوده ننشستند. به شاه گفتند که از احمد گربهٔ چنگ نواز را بخواه. این بار نیز با راهنمای پیرمرد احمد توانست گربهٔ چنگ نواز را برای شاه بیاورد. درخت چهل ساز و نواز و تخت از استخوان فیل نیز از احمد خواسته شد و او به کمک «پیرمرد نورانی» توانست آنها را تهیه کند. ششمین خواسته شاه از احمد صیاد، دختر پادشاه چین بود. اما این بار «پیرمرد نورانی» چگونگی و جزئیات کار را برای احمد روشن نکرد. احمد به راه افتاد و در میان راه به احمد تیرانداز، احمد شاشو، احمد گوش کن، احمد کوهکن و احمد شلنگ انداز برخورد و آنها را با خود همسفر ساخت. آنها به خواستگاری دختر پادشاه چین رفتند. پادشاه چین پنج شرط برای بردن دختر گذاشت. ۱- خوابیدن در حمام فولاد داغ. احمد شاشو با شاش خود حمام را خاموش و سرد گردانید. ۲- جمع آوری یک من ارزن از روی زمین بدون خاک و کم و کسر. مورچههایی که در میان راه احمد به آنها ارزان داده بود به کمک آمدند و شرط دوم نیز انجام پذیرفت. ۳- آوردن جام از مشرق زمین در یک ساعت. احمد شلنگ انداز با گامهای سریع خود این مشکل را حل کرد. ۴- خراب کردن برجی که از آهک و تخم مرغ درست شده بود، با سه ضربه کلنگ. موشهایی که احمد به آنها قورمه داده بود از داخل برج را پوک کردند و برج با یک ضربه کلنگ فرو ریخت. ۵- شکستن تکمهٔ فولاد با تبر چوبی. احمد با پوشیدن لباس مروارید دوزی شده که «پیرمرد نورانی» سفارش کرده بود و اصلاح صورت به قصر دختر پادشاه رفت و دل از او ربود و مشکل پنجم با کمک پادشاه حل شد زیر دختر پادشاه قبول کرد که همان موقع که ضربه چوب بر فولاد فرود میآید انگشترش را به تبر و فولاد بزند. بدین طریق شرایط پدر انجام شد. ولی شاه بدعهدی کرد و گفت: «دخترم را به چند مرد بی سر و پا نمیدهم.» احمد کوهکن قصر شاه را به دوش گذاشت و حرکت کرد. شاه از ترس ناچار شد دختر را همراه آنها بفرستد. احمدها از احمد صیاد جدا شدند و به سر کار خود رفتند. احمد نامهای به شاه نوشت و خبر آمدن دختر را به او داد. شاه به همراه وزیر و وکیل به استقبال آمدند. موقعی که دختر از کالسکه پیاده میشد تا در چادر استراحت کند گفت: «فراموش نکن که قرار ما بر این شد که جز تو به دیگری شوهر نکنم.» وقتی شاه میخواست وارد چادر شود، دختر به او گفت: «نزدیک من نیا که من زن تو نمیشوم.» وزیر و وکیل به ضرب خنجر کشته شدند. اون وقت شاه صورت احمد را بوسید و او را جانشین خود کرد. دختر نیز همسر احمد شد