بِنهکی
افزوده شده به کوشش: پرنیا قناطی
موجود افسانه ای: ندارد
نام قهرمان/قهرمانان: مادر دختر
نوع قهرمان/قهرمانان: زن
نام ضد قهرمان: مرد قوی هیکل
مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان
شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۴۰۶-۴۰۵
منبع یا راوی: سید حسین کاظمی
کتاب مرجع: افسانههای شمال - ص ۶۹
توضیح نویسنده
از این قصه روایتهای مختلفی وجود دارد. «بنه کی»، قصه بسیار کوتاهی است که آن را عیناً از کتاب «افسانههای شمال» مینویسیم. در این داستان مادر و دختری، با هوش و درایت مرد قوی هیکل مزاحم را از خانهشان بیرون میکنند.
«یک مادر و یک پدر و یک دختر بودند. سر شب پدر دختر به خانه آمد و گفت: امشت جایی دعوتم، به خانه نمیآیم. این خبر را داد و رفت. مادر رو به دختر کرد و گفت: برو در را ببند! دختر گفت ننه بگذار این یک لا پنبه را بریسم، بعد در را میبندم. در این موقع مردی قوی هیکل و درشت اندام، وارد خانه شد و دم در اتاق آمد و گفت: سلام علیکم. مادر دختر غافل گیر شد و جواب داد: علیک سلام. و به دختر گفت: یک پلته* ریز بنه کی** / دو پلته ریز بنه کی / حرف گوش نکردی بنه کی / در پیش نکردی بنه کی. سپس مرد قوی هیکل گفت: واسه شما / دستور شما / مهمان میاد بهر شما / شما نباید چای شب چلهای و قلیان برای مهمان بیاری؟ مادر به دختر گفت: یک پلته ریز بنه کی / دو پلته ریز بنه کی / حرف گوش نکردی بنه کی / در پیش نکردی بنه کی / حالا پاشو برای مهمان چای و قلیان شب چله بیار. دختر پا شد و چای و قلیان آورد و پیش مرد قوی هیکل گذاشت و او گفت: واسه شما/ دستور شما/ مهمان میاد بهر شما/ شما نباید برای مهمان طعام بیارین./ مادر به دخترش گفت: یک پلته ریز بنه کی/ دو پلته ریز بنه کی/ در پیش نکردی بنه کی/ حرف گوش نکردی بنه کی/ حالا پاشو برای مهمان طعام بیار. دختر پاشد و رفت شام آورد. جلو مهمان قوی هیکل گذاشت و او گفت: واسه شما / دستور شما / مهمان میاد بهر شما / شما نباید برای مهمان رختخواب پهن کنین و بخوابه. مادر به دختر گفت: یک پلته ریز بنه کی / دو پلته ریز بنه کی / حرف گوش نکردی بنه کی / در پیش نکردی بنه کی / برو برای مهمان جا بینداز تا بخوابه. و بعد رو به مهمان قوی هیکل کرد و گفت: ما همیشه پیش از خواب آب به سر میکنیم و بعد میخوابیم. این را گفت و رفت و یک دیگ بزرگ آب روی اجاق گذاشت آب که جوش آمد و آماده شد. مرد قوی هیکل به مادر دختر گفت: شما اول آب به سر کنید. او جواب داد: اول شما باید آب به سر شوید چون که بر ما مهمان هستید. مرد قوی هیکل قبول کرد و روی تخته سنگ در حیاط که سرپوش چاهی بود ایستاد. در این حال مادر دختر خم شد و در یک آن یکی از آجرهای لق زیر تخته سنگ را کشید، تخته سنگ که زیر کنجش خالی شد، به ته چاه سقوط کرد و مرد قوی هیکل را هم با خودش توی چاه برد. مادر دختر هم دست به کار شد و دیگ آب جوش را به درون چاه روی سر مرد قوی هیکل خالی کرد.»
به کسر "پ" و "ت" نخ پنبهای؛ مثل فتیله چراغ که به هم بافته و تابیده شود. (از زیر نویس قصه)*
به کسر "ب" و "ک" نام دختریست. (از زیر نویس) **