Eranshahr

View Original

بهلول دانا و بازرگان

افزوده شده به کوشش: شانلی نادرالوجود


موجود افسانه ای: ندارد

نام قهرمان/قهرمانان: بهلول

نوع قهرمان/قهرمانان: مرد

نام ضد قهرمان: ندارد

مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان

شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۴۴۲-۴۴۱

منبع یا راوی: م. ب. رودنکو - مترجم: کریم کشاورز

کتاب مرجع: افسانه‌های کردی، ص. ۱۲۶


توضیح نویسنده

بهلول یکی از چهره‌های افسانه‌ای است: مرد فقیری که از هوش و درایت زیادی بهره‌مند است. خلاصه یکی از روایت‌هایی را که از هوش و کاردانی بهلول در کتاب «افسانه‌های کردی» نقل شده است، می‌نویسیم:


یکی بود یکی نبود. در روزگاران پیشین بازرگانی بود. روزی از کنار شهر بغداد می‌گذشت. پشت دروازه شهر توقف کرد و نوکر خود را به شهر فرستاد تا چهل تخم‌مرغ آب‌پز شده بخرد و بیاورد. نوکر رفت به بازار و از پیرزنی چهل تخم‌مرغ آب‌پز شده خرید و بازگشت. تخم‌مرغ‌ها را خوردند و به راه خود ادامه دادند. بازرگان وقتی فهمید نوکرش فراموش کرده پول تخم‌مرغ‌ها را به پیرزن بدهد، به صندوقدار خود گفت که پول تخم‌مرغ‌های پیرزن را به کار بیندازد تا سودی نصیبش شود و هنگامی که به شهر پیرزن رفتند پول او را بدهند. هفت سال گذشت و گذر بازرگان باز به شهر بغداد افتاد. بازرگان به نوکر خود گفت: برو پیرزن را پیدا کن و بیاور. نوکر رفت و پیرزن را آورد. بازرگان پول تخم‌مرغ‌ها را با سود هفت‌ساله‌اش حساب کرد و به او داد. پیرزن خوشحال به خانه بازگشت. همسایه‌اشان پیرزن را دید و علت خوشحالی‌اش را پرسید. پیرزن ماجرا را گفت. همسایه گفت: بازرگان تو را گول زده است. از چهل تخم‌مرغ، چهل جوجه بیرون می‌آید، جوجه‌ها مرغ می‌شدند و از هر کدام پنج شش سکه نصیب تو می‌شد. حالا حساب کن چه قدر سرت کلاه گذاشته است! پیرزن نزد قاضی رفت و از بازرگان شکایت کرد. قاضی بازرگان را خواست و حرف‌هایی را که همسایه به پیرزن گفته بود و حساب‌های پیرزن را برای او تکرار کرد و گفت: تو پیرزن را فریب داده‌ای. سرانجام هرچه بازرگان مال و منال داشت از او گرفت و به پیرزن داد. بازرگان غمگین و افسرده در شهر راه می‌رفت که به بهلول برخورد. بهلول علت ناراحتی بازرگان را پرسید. بازرگان ماجرا را تعریف کرد. بهلول به او یاد داد که یک من گندم پخته بردارد و به حیاط خانه قاضی برود و مشت مشت بر خاک بیفشاند. وقتی قاضی بیرون آمد و گفت: چه کار می‌کنی؟ آخر، مگر کسی گندم پخته را هم می‌کارد؟ گندم پخته که نمی‌روید. آن وقت به او بگوید: مگر از تخم‌مرغ پخته جوجه در می‌آید؟ قاضی خواهد گفت: نه. آن وقت از او بخواهد تا کالاهایش را پس بدهد. بازرگان چنین کرد و بازپس گرفت.