Eranshahr

View Original

الاغ آوازه خوان و شتر رقاص

افزوده شده به کوشش: شراره فرید

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: ل. پ. الول ساتن ویرایش : اولریش مارتسوف، آذر امیر حسینی نیتهامر، سید احمد وکیلیان

کتاب مرجع: قصه های مشدی گلین خانم

صفحه: 229-230

موجود افسانه‌ای: ندارد

نام قهرمان: شتر

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: خر

از قصه های پندآموز است. در این نوع قصه ها، در قالب نقل ماجرایی، نکته ای اخلاقی، تربیتی و..... عنوان می‌شود. روایت کوتاه شده‌ای را بر اساس این قصه که در کتاب «قصه های مشدی گلین خانم» ضبط شده است، می‌نویسیم. گردآورندهی قصه‌های این کتاب الول ساتن است. در این کتاب کوشش شده است نثر قصه با نقل راوی یکی باشد. این کار اگر چه صمیمیت بیشتری به قصه بخشیده، اما خواندن آن را مشکل کرده است .

صاحب شتری که زخمی شده بود، آن را در جزیره‌ای رها کرد. خری هم به این سرنوشت دچار شد. شتر و خر مدتی خوردند و خوابیدند و سالم و چاق شدند. شبی قافله‌ای از آن جا عبور می‌کرد. خر صدای زنگ قافله را شنید و شروع کرد به عرعر خواندن. شتر هر چه گفت: نخوان! الآن صدای تو را می‌شنوند و ما را پیدا می‌کنند و با خود می‌برند. خر گفت: من صدای زنگ رفقا را شنیدم. آوازم گرفته است. شترگفت: نخوان. یک وقت هم نوبت رقص من می‌شود! خر توجهی نکرد. صبح، چند نفر که صدای خر را شنیده بودند، از قافله جدا شدند و به جست جو پرداختند تا خر را پیدا کنند. گشتند و گشتند تا خر و شتر را یافتند و با خود بردند و بار بر پشت آن‌ها گذاشتند. مدتی رفتند. خر خسته شد و نمی‌توانست راه برود. بار خر را برداشتند بر پشت شتر گذاشتند. رفتند و رفتند تا به رودخانه‌ای رسیدند. خر جلوتر نرفت. هر کار کردند، خر تکان نخورد. تصمیم گرفتند خر را بر پشت شتر بگذارند و از رودخانه رد شوند. همین کار را کردند. شتر به میان رودخانه که رسید شروع کرد به لگد پراندن. خر گفت: چه کار می‌کنی؟ شتر گفت: من رقصم گرفته می‌خواهم برقصم. گفت: این جا توی رودخانه جای رقصیدن نیست. شتر گفت: آن وقت که گفتم آواز نخوان، گیر می‌افتیم، تو گفتی که من خواندنم می‌آید. حالا من هم رقصم می‌آید. خر را انداخت توی رودخانه، بار را هم ساحل رودخانه انداخت و فرار کرد. نمونه ای از نثر قصه به تاجری بود می‌رفت به سفر. در بین راه یه شتری زخمی شد. از راه باز ماند. این‌ها نه که جزیره جلوشون بود شترو ول کردند تو جزیره، گفتند: «اگر غرش بکنیم، کسی نیست گوشتشو بخوره، حلال خدا حروم می‌شه، پس بذار زنده بیفته تو جزیره، خوب شد اقبال خودشه، مُرد اقبال خودش!»