افسانه لری
افزوده شده به کوشش: شراره فرید
شهر یا استان یا منطقه: لرستان
منبع یا راوی: زیر نظر شورای نویسندگان مردم یار
کتاب مرجع: افسانه ی لری
صفحه: 227-228
موجود افسانهای: ندارد
نام قهرمان: پرویز و گل پری
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: nan
این قصه به صورت یک کتابچه زیر نظر شورای نویسندگان «مردم یار» چاپ شده و از سلسله انتشارات «مدرسهی تربیت معلم سواد آموزی» است. نگارش قصه را «گروه شماره چهار تربیت معلم سراب» انجام داده است. «افسانهی لری» قصهی مرد تنبلی است که بالاخره با بیرون رفتن از خانه «چیزی همراه خود» میآورد.
در زمان قدیم مردی بود به نام پرویز، زنی داشت به نام گل پری. مرد بسیار تنبل بود و هیچ وقت دنبال کار نمیرفت. هر چه اثاث داشتند فروختند و خوردند تا این که گل پری، پرویز را به بهانهی قرض گرفتن از همسایه از خانه بیرون فرستاد و در را به رویش بست و گفت که تا چیزی نیاورد در را به رویش باز نمیکند. مرد رو به صحرا راه افتاد و رفت تا به چشمهای رسید. خسته بود. نشست و کمی آب خورد. میخواست بخوابد که چشمش افتاد به درویشی که داشت به سوی چشمه میآمد. پرویز ترسید و رفت بالای درختی و آنجا نشست. درویش آمد کنار چشمه نشست و ناهارش را خورد. بعد مقداری گل درست کرد و با آن مجسمهای ساخت و اسمش را گذاشت عمر. بعد شروع کرد به سؤال کردن: ای عمر توچرا به علی بد کردی، چرا با او مخالفت کردی، چرا.... پس از آن چوبش را بلند کرد بر سر عمر زد. مجسمه را از بین برد. باز از گل مجسمهای ساخت و اسمش را گذاشت عثمان پس از چند سؤال آن مجسمه را هم خراب کرد. بعد مجسمهی ابوبکر را ساخت، پس از آن مجسمهی علی را ساخت. پرویز میخواست فریاد بکشد که مجسمه را خراب نکند اما جرأت نمیکرد. بعد درویش غضبناک مجسمه پیغمبر را ساخت بعد مجسمهی خدا را ساخت و مورد بازجویی قرار داد. پرویز خیال کرد که اگر درویش مجسمهی خدا را خراب کند، زمین و آسمان زیر و رو میشود ناگهان فریاد زد: خانه خراب خدا را نکش. درویش تا این صدا را شنید از ترس زهرهاش ترکید و مرد. پرویز که از ترس جرأت نمیکرد پایین بیاید، پس از بیست و چهار ساعت بالأخره يواش يواش از درخت پایین آمد. اثاث و لباس و پولهای درویش را برداشت و به خانه رفت. پولها را از بالای در داخل خانه انداخت، گل پری در را به رویش باز کرد و او را به خانه راه داد.