تاجری که اقبالش برگشت و دوباره به او رو کرد (2)
افزوده شده به کوشش: آرین ک.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: گردآورنده: ل.پ. الول ساتنویرایش: اولریش مارتسولف، آذر امیر حسینی نیتهامر، سید احمد وکیلیان
کتاب مرجع: قصه های مشدی گلین خانم - ص 368نشر مرکز، چاپ اول
صفحه: 37-38
موجود افسانهای: nan
نام قهرمان: تاجر
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: nan
مقدمه محقّق: این قصه، مانند تاجری که اقبالش برگشت و دوباره به او رو کرد(1)، روایت دیگری است از تاجری که اقبال به او پشت کرده بود اما در نهایت شرایط به سود تاجر تمام شد.
این قصه، روایت دیگری است از تاجری که اقبال به او پشت کرد و بعد رو کرد. در این روایت پسر پادشاه در کشتی مینشیند، کشتی غرق میشود و او به کمک تخته پاره ای خود را به ساحل کشور دیگری میرساند. و ماجرای خود را میگوید شاه کشور عرب پیکی به دربار کشور پسر می فرستد تا حقیقت معلوم شود. پیک هنگامی میرسد که چهل روز از دستگیری تاجر گذشته و میخواهند او را بکشند. با آمدن پیک تاجر نجات پیدا میکند. اما قرار میشود تا آمدن پسر در قصر، تحت نظر باشد و این ماجرا چهل روز طول میکشد. پادشاه کشور عرب وقتی فرستادگان پدر پسر را میبیند و میفهمد که او راست میگفته است، دخترش را به عقد پسر در میآورد. پسر به همراه زن و فرستادگان به سوی شهر حرکت میکند. پادشاه پسرش را که میبیند. به مرد تاجر میگوید ما تو را اذیت کردیم، حالا هر چه میخواهی تا از ما راضی بشوی بگو. تاجر هم که میبیند اقبال به او رو کرده دختر پادشاه را برای پسرش درخواست میکند. پادشاه پسر تاجر را میبیند و راضی میشود و دخترش را به عقد پسر تاجر در میآورد.قسمتی از متن:«... از پسر پادشاه بگیر: میره به شکار و میره لب دریا. اونجا رفقا جمع میشن دورش و میگند: «بیا بنشینیم کشتی تماشای شکار دریا کنیم.» کشتی و آب به تلاطم میاد، کشتی میشکنه و شاهزاده یه تخته پارهای گیر میاره. وقتی به خشکی میرسه، خوب میبینه از خاک خودشون خارجه، بازرسهای لب کشتی این رو میگیرند، میگند:«برای چی اومدی؟» ...»