Eranshahr

View Original

تیس تیس مدسینا

افزوده شده به کوشش: نیلوفر ت.

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: گردآوری و تألیف احمد شاملو

کتاب مرجع: قصه های کتاب کوچه، صفحه ۹۵، چاپ اول، نشر آرش، استکهلم سوئد ، ۱۳۷۱

صفحه: 197-200

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: nan

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: nan

قصه تیس تیس مَدَسینا (کیش کیش مگس ها) از جمله قصه های خنده دار و لطیفه وار است. این نوع قصه ها اغلب با مطایبه و شوخی همراه هستند. کودنی، ابله بودن و اعمال غیرمعمول قهرمانان قصه، باعث خنده و شوخی می شود.

یکی بود یکی نبود. یک زنی بود، سه تا دختر داشت که قدرتی خدا زبان هر سه شان می گرفت، جوری که دو تا کلمه سالم نمی توانستند تحویل کسی بدهند. یک روز که چادر چاقچور کرده بود و می خواست برود خانه خاله خانباجی ها به دخترها سفارش کرد که: «اگه در نبود من کسی اومد، مبادا جلوش حرفی بزنین، چیزی بگین ها! ممکنه اومده باشه خواسگاری، عیب و نقص تون تو ذوقش بزنه، دمشو بذاره کولش و بره رد کارش. حالی تونه؟» دخترها گفتند: «بله» مادره رفت و آنها گرفتند صُمٌ و بُکم، کنج اتاق نشستند و مگس هم که چه عرض کنم، مثل ابر تو هوا هو می زد و تو چشم و چارشان می رفت. یک خرده که گذشت، زن غریبه ای از دم هشتی ندا داد: «صابخونه!» دید جوابی نیامد. آمد حیاط پرسید: «مهمون نمی خاین؟» دید جوابی نیامد. سرش را کرد تو اتاق، دید دخترها نشسته اند و مگس ها ریخته اند سرشان. سلام کرد، دخترها بربر نگاهش کردند و هیچی نگفتند. صورت خودش را خنخ کشید گفت: «خدا مرگم بده! انگار اینها لالمونی گرفته ن!» دختر بزرگ دید بدجوری است. از یک طرف مادره سفارش¬شان کرده که هیچی نگویند و از یک طرف دیگر هم اگر هیچی نگویند، زنکه یقینش می شود که اینها راستی راستی لال لانند یا یک چیزی شان می شود، این بود که بنا کرد مگسها را با دست راندن و آنها را دعوا کرد که: «- تیس تیس مَدَسينا ! » (کیش کیش مگس ها!)خواهر وسطیه که این را دید نبش را گاز گرفت، گفت: «مده ننه مو ندف حف نتتينا ؟» (مگه ننه مان نگفت حرف نزنید؟)خواهر کوچیکه از این که دید خواهرهاش سفارش ننه شان را ندیده گرفته اند و جلو زن غریبه حرف زده اند بغ کرد، لب ورچید و گفت: «الحمد و تنينا ته من پیس تسی حرف نتتینا!» (الحمد الله که من پیش کسی حرف نزده ام!)زنکه که از یک طرف حرف زدن این ها را دید و از یک طرف خلی چلی شان را، پاشد گفت: «خدافظینا!» (خداحافظتان!) زد به کوچه و دیگر اگر شما رنگ او را دیدید، دخترها هم دیدند.