Eranshahr

View Original

حاکم و آسیابان

افزوده شده به کوشش: نیکا سلیمی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: سید حسین میرکاظمی

کتاب مرجع: افسانه های شمال - ص ۲۲۷

صفحه: ۵۷ - ۵۸

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: nan

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: nan

این قصه روایتی است از آشکار شدن دروغ ها و نیرنگ ها که به صورت کامل بازگو میکنیم:

حاکمی بود او برای اینکه صاحب فرزندی شود سه زن گرفت. زن اولی ادعا داشت که میتواند قالی ای ببافد که تمام مردم شهر بتوانند روی آن بنشینند. زن دو م ادعا داشت که میتواند در پوست تخم مرغ غذایی بپزد که همه مردم را سیر کند. زن سوم ادعایی نداشت گفت: در کارها کمکتان میکنم. حاکم روزی جشنی گرفت و خواست تا هنر زنهایش را آزمایش کند همه مردم جمع شدند. ادعای زن اول و دوم دروغ از کار درآمد. . چند سال گذشت تا اینکه زن سوم حامله شد. زنهای دیگر فهمیدند و نقشه ای کشیدند. زن سوم دو پسر زایید، اما قبل از اینکه به هوش بیاید دو زن دیگر بچه ها را برداشتند و به جایشان دو توله سگ گذاشتند. نوزادها را در صندوقچه ای گذاشتند و آن را به رودخانه انداختند. به حاکم خبر دادند که زنت دو تا توله سگ زاییده حاکم غضبناک شد و دستور داد زن و توله سگها را از قصر بیرون کنند. زن توله سگها را توی کیسه انداخت و به غاری پناه برد. آسیابانی صندوقچه را که بچه ها توی آن بودند از آب گرفت و از دیدن بچه ها خوشحال شد چرا که فرزندی نداشت. سالها گذشت و بچه ها به سن نوجوانی رسیدند. روزی به شکار رفتند. در جنگل با حاکم روبرو شدند. حاکم پرسید چه کسی سوار کاری به شما یاد داده است. گفتند: پدرمان آسیابان پیر. حاکم شب را منزل آسیابان مهمان شد. آنها نمی دانستند که او حاکم شهر است. آسیابان در صحبتهایش گفت که چطور این دو نوجوان را هنگامی که نوزاد بوده اند در صندوقچه ای روی آب پیدا کرده است. حاکم پرسید آن صندوقچه را هنوز دارید؟ آسیابان رفت و صندوقچه را آورد. حاکم فهمید این همان صندوقچه ای است که چند سال پیش گم کرده بوده است. گفت این دو نوجوان فرزندان من هستند. این بلا را زن اول و دومم بر سرما آوردند. حاکم خود را به آنها شناساند. بعد بچه ها و آسیابان و زنش را برداشت و به عمارت خود برد و دستور داد بگردند و مادر بچه ها را پیدا کنند. زن اول و دوم را هم به صلابه کشید. بعد از هفته ها جستجو زن را یافتند و به عمارت آوردند .