حلیم حلیره
افزوده شده به کوشش: پروا پوراسماعیلی
شهر یا استان یا منطقه: *کردی
منبع یا راوی: علی اشرف درویشیان
کتاب مرجع: افسانه ها و مثل های کردی - ص ۲۹۰نشر چشمه، چاپ سوم ۱۳۷۵
صفحه: ۱۷۷ - ۱۷۸
موجود افسانهای: nan
نام قهرمان: nan
جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان
نام ضد قهرمان: nan
nan
این بود مردی که در دهی زندگی میکرد. یک روز بلند شد و به زنش گفت: «من میروم کمی توی این دشت بگردم.»رفت و رفت تا رسید به یک آبادی. خیلی گرسنهاش بود. به خانهای داخل شد. در آن خانه آش حلیم حلیره پخته بودند.شب که شد، شام برایش آوردند. مرد چنان از آن آش خوشش آمد که نگو. اصلاً تا به آن هنگام آنجور آشی نخورده بود. با خودش گفت: «باید بروم خانه و به زنم بگویم تا از این آش برایم درست کند.»صبح زود به راه افتاد. خیلی راه رفت تا به آبادی خودش رسید. به خانه رفت و به زن خود گفت: «ای زن این مدت که در بیرون بودم چنان آشی خوردم که در عمرم هرگز نه دیده و نه شنیدهام.»زن گفت: «آخر ای مرد، نام آش چه بود؟ مگر تا به حال خودمان نپختهایم؟»مرد گفت: «نه.»زن گفت: «خوب میخواستی بپرسی اسم این آش چه بود. حالا باید بروی نام آش را بپرسی تا برایت درست کنم.»مرد از جا بلند شد و دوباره به راه افتاد. سه چهار روز در راه بود تا رفت و اسم آش را پرسید. وقتی برمیگشت در میان راه به نهری رسید. از آن نهر آب برای آسیابی میرفت. از روی نهر پرید ناگهان نام آش از یادش رفت. چه بکنم چه نکنم؟ این طرف را بگرد و آن طرف را نگاه کن. یک چوب دستی جست و با آن مشغول به هم زدن نهر شد تا نام آش را در نهر پیدا کند.آسیابان که مشغول آرد کردن گندم بود دید که آبی که از ناو آسیاب میآید گل آلود است و پر از سنگ و شن شده. بالا آمد و مرز را دید که مشغول به هم زدن آب است. آسیابان با اعتراض گفت: «آخر ای خانه خراب، این چه کار است که میکنی؟ آب را چرا به هم میزنی؟»مرد گفت: «هیس ساکت! یک چیزی گم کردم که به خدا برادر به برادر هزار تومن نمیدهد.»آسیابان گفت: «آخر خانه ویران شده، تمام نهر را کردی حلیم حلیره بس که به هم زدی!»مرد ناگهان از خوشی فریاد زد: «آهای قربان دهنت پیداش کردم. حلیم حلیره، حلیم حلیره، حلیم حلیره.»و دوان دوان به طرف آبادیاش شتافت.آسیابان از پشت سر او را نگاه کرد. سری تکان داد و با خود گفت: «بیچاره زده به کلهاش.»