خاله غزوکک
افزوده شده به کوشش: زینب اسلامی
شهر یا استان یا منطقه: سروستان
منبع یا راوی: صادق همایونی - شرکت به نشر ۱۳۷۱
کتاب مرجع: فرهنگ مردم سروستان ص ۲۰۲
صفحه: 239 - 242
موجود افسانهای: حیوانات سخنگو
نام قهرمان: خاله سوسکه
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: -
قصه خاله غزوکک همان خاله سوسکه است که در نواحی مختلف ایران به نامهای گوناکون آمده است و مثلاً در کردی کرمانشاهی به نام خاله چسنه و در روستاهای کُلیایی به نام «غولانجه» گفته میشود. در همه این افسانه ها سوسک در اثر اذیت و آزار دیگران یا به خاطر تنهایی و دلتنگی به راه می افتد تا شوهر کند و زندگی خود را سر و سامانی بدهد. در این سفر با قشرهای مختلف در اجتماع روبه رو می شود که هر کدام راه و رسم و اخلاق و عاداتی گوناگون دارند. خاله سوسکه عاقبت شوهر مطلوب خود را که اغلب یک موش است پیدا می کند و در اثر حادثه ای که در روایت های گوناگون این افسانه وجود دارد، خاله سوسکه دچار حادثه می شود و موش او را نجات می دهد. بعد هم در اثر بیماری خاله سوسکه موش به آشپزی می پردازد که ناگهان در دیگ می افتد و می میرد و سوسک به این خاطر است که همیشه سیاهپوش شده است. خاله غزوکک از کتاب فرهنگ مردم سروستان تألیف آقای صادق همایونی برداشت شده است و به خاطر گویش شیرین و زیبای سروستانی که با زحمات و تلاشهای قابل تقدیر مؤلف نوشته شده عین قصه را می آوریم .
یکی بود یکی نبود غیر از خداهیش کس نبود. به خاله غزوککی بود که زن بوایی داشت و روزی نبود که این زن بوا آزار و اذیتی به او نرسونه. کارای آزار و اذیتا به جایی رسید که از خونه شون درش کرد. خاله غزوکک راه اوفتید و رفت و رفت و رفت تا رسید به دکون نونوایی. نونوا به او گفت خانه ،غزوکک، عمه شرف، چادر سرک کجا می ری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک جوابش داد: عمه شرف ددته Ddata، چادر سرک ننه ته،چرا نمیگی شرف نسا، ارسی Orsi طلا، کجا میری کجا میای؟ نونوا گفت: چرا نگم؟ خوبم میگم. شرف نسا، ارسی طلا، کجا میری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک گفت: میخوام برم شو بکنم، شو و نیم شو بکنم، نون گندم بخورم، منت بوام نکشم. نونوا گفت: خاله غزوکک زن من میشی؟خاله غزوکک جوابش داد: میشم، میشم، خوبم میشم، چرا که نشم؟ خوب اومدیم شدم زنت، Uvax اووخ با چه میزنیم؟ نونوا گفت: بادم پاروم Badom_e_parum خاله غزوکک گفت: میدونی چه، تن من طاقت پاروت نداره. و بعد راه را گرفت و رفت تا رسید به به رعیتی. رعیت گفت: خاله غزوکک، عمه شرف، چادر سرک، کجا می ری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک جوابش داد: عمه شرف ددته، چادر سرک ننه ته، چرا نمیگی شرف نسا، چرا نمیگی ارسی طلا؟ رعیت گفت: شرف نساء، ارسی طلا، کجا می ری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک گفت: میخوام برم شو بکنم، شو و نیم شو بکنم، نون گندم بخورم، منت بوام نکشم. رعیت گفت: زن من میشی؟ خاله غزوکک گفت: ها میشم، میشم، چرا که نشم، خوب اومدیم و زنت شدم، وختی که دعوامون میشه با چی میزنیم؟ رعیت گفت: با دسته بیلم خاله غزوکک گفت: میدونی چه، تن من طاقت بیل تو نداره. خاله غزوکک بعد راه افتاد و باز هم برو برو، برو برو، رفت تا رسید به یی Yay گربه که سگی دنبالش هشته Hesta بود. گربه همینطور که میگروخت Goruxt (گریخت) به خاله غزوکک گفت: زن من میشی؟خاله غزوکک ازش گفت: نه، بری Baray (برای) ای که تو از سگ میترسی.و هیچی، همی طور باز رفت و رفت تا رسید به یی موشی. موشو تا دیدش گفت: خاله غزوکک، عمه شرف، چادر سرک ،کجا می ری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک گفت: عمه شرف ددته ،چادر سرک ننه ته ،چرا نمیگی شرف نسا؟ چرا نمیگی ارسی طلا؟ موشو گفت: ای که کاری نداره، شرف نساء ،ارسی طلا، کجا می ری؟ کجا میای؟ خاله غزوکک گفت: میخوام برم شو بکنم، شو و نیمشو بکنم،نون گندم بخورم، منت بابا نکشم .موشو گفت: زن من میشی؟ خاله غزوکک گفت: ها میشم، میشم ،چرا که نه نشم. خوب اومدیم و و زنت شدم وختی دعوامون میشه با چه میزنیم؟ موشو گفت: با دُمبم Dombom خاله غزوکک گفت: وقتی میخواهی ناز بکشی کجات میشونیم. موشو گفت: رو سینه م. خاله غزوکک زن موشو شد. یی روز خاله غزوکک رفته بود سر جوغ (جوی) رخت بوشوره یی هو Yayhow افتید تو جوق.سواری داشت از اونجا تا میشد (رد میشد).خاله غزوکک گفت: سوار، سوار/ اول بازار میری/ اگه آقا موشک دیدی/همبونه دُشکHabuna_Dusak دیدی (انبان بر دوش) / بوگو خاله غزوکک او افتاده(تلفظ ناخوانا به انگلیسی) / جای سم گو افتاده /ستون طلا وردار بیار/ خاله غزوکک از او درآرسوار حرف خاله غزوکک شنید و با تاخت اومد تو بازار و از ای و او پرس و جو کرد و قصه خاله غزوکک بری همه تعریف کرد. اتفاقاً وختی او بری بازاریا تعریف میکرد موشو تو یی دوکونی مشغول دزّی ( (دزدی بود و قضیه شنید. زودی خودش رسوند به یی دکون سبزی فروشی و یی دونه زیرزمینی دزدید و با دندوناش، دندونه دندونهش کرد و ورداشت و آورد لو (لب) جوغ او و خاله غزوکک او تو او در آورد. اما خاله غزوکک و اکوم کرده بود. موشو رفت برش آش درس کنه، وختی مشغول شد، دید اَسُّم Assom نداره که آش هم بزنه، خواس با دمبش آش هم بزنه که یی دفه اوفتید تو دیگ آشی. خاله غزوکک مدتی منتظر موش و آش بود، دید خبری نشد، از جا پاشد اومد سر دیگ ای داد بیداد. دید موشو افتیده تو دیگ و مرده. بری همیه Hamia که خاله غزوکک سیاهپوش شده و تا قیوم قیومت هم سیاهپوشه. قصهی ما خشی بود، پای کِلَکِ تشی بود.