Eranshahr

View Original

خرگوش و لاک پشت

افزوده شده به کوشش: شراره فرید

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: منصور یاقوتی - انتشارات شباهنگ1358

کتاب مرجع: افسانه از ده نشینان کرد

صفحه: 293-295

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: لاک پشت

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: خرگوش

متن کامل این قصه را از کتاب «افسانه‌هایی از ده نشینان کرد» می‌نویسیم.

لاک پشت زراعت داشت. آخرهای تابستان بود. توی خرمن جا داشت خرمن شن می‌کرد. باد تندی می آمد. خرگوش با عبای روی دوشش از آنجا و رد می شد. رو به لاک پشت گفت: «خدا قوت لاک پشت ! باد خوبی میاد!» -لاک پشت گفت: «بله ... باد خوبی میاد، داریم به سلامتیت خرمن شن می کنیم!» -خرگوش رفت. فردا لاک پشت خرمنش را تمیزکرده بود. خرگوش با عبای روی دوشش آمد و نشست و گفت: «خدا قوت» - «خدا قوت، سلام عليكم!» لاک پشت گندمها را پیمانه می‌کرد و توی کیسه می‌ریخت. خرگوش گفت: - «برادر، وقتش نرسیده سهم مرا بدهی؟ خرمن دارد تمام می شود!» لاک پشت گفت: «سهم تو؟ یعنی چه؟ چه می گویی؟» -خرگوش گفت: - «چه؟ پس آنروز من آمدم و خدا قوت گفتم بیخودی بود؟ مگر ما شریک نیستیم؟» لاک پشت گفت: -«مگر می شود! من یکسال است دارم زحمت می‌کشم. رعیتی می‌کنم. تو با یک جمله خدا قوت سزاوار است شریک من بشوی؟» خرگوش گفت: «من گفتم خدا قوت و شریک شدم. قبول نمی‌کنم» -خوب، لاک پشت در مقابل خرگوش ضعیف بود. خرگوش گفت: - «آن درخت روی تپه را می‌بینی؟ بیا با هم مسابقه بدهیم. اگر تو زودتر به آنجا رسیدی خرمن مال خودت اگر من زودتر به آنجا رسیدم همه‌ی گندمها را می برم.» لاک پشت ناچار قبول کرد. گفت: «باشد. فردا صبح یکعده روی مسابقه ما نظارت می کنند. چند تایی باید شاهد مسابقه بشوند.» -خرگوش فکر کرد که صد درصد مسابقه را می برد. لاک پشت به فکر فرو رفت با خود گفت: «خدایا، چکار کنم؟ من یک گام می‌گذارم و او سی متر می پرد!» -نشست و فکر کرد و نقشه ای به نظرش رسید. با خود گفت: - «خوب ما لاک پشتها همه مثل هم هستیم. بروم و بیست سی تا از رفقایم را بیاورم ترتیبی بدهم که هر چند قدم یک لاک پشت جا بگیرد. تا خرگوش چند جست زد و سربلند کرد، لاک پشتی سربلند کند و بگوید: من اینجا هستم.» لاک پشت این نقشه را اجرا کرد. در مسیر مسابقه، هرچند قدم لاک پشتی مخفی شد. فردا صبح مسابقه شروع شد، خرگوش هر جستی که می‌زد و سربلند می کرد ببیند لاک پشت به کجا رسیده، لاک پشتی چند قدم جلوتر از او سربلند می‌کرد و می گفت: «من اینجا هستم!» «خرگوش با تمام قدرت می‌دوید و همین که می ایستاد، می دید که لاک پشتی چند قدم جلوتر از او ایستاده و می‌گوید من اینجا هستم!» خرگوش با خود گفت: «ای بدبختی!» -به خود فشار آورد و چند جست بلند زد. اما دید، نخیر! فایده ندارد! لاک پشت پای درخت ایستاده و تماشاگران و شاهدین مسابقه برایش کف می کوبند!