Eranshahr

View Original

خروس و شاه ظالم

افزوده شده به کوشش: ثریا ناظرشاهی

شهر یا استان یا منطقه: آذربایجان

منبع یا راوی: روایت: دکتر نورالدین - نشر مینا چاپ اول ۱۳۷۶

کتاب مرجع: افسانه ملوچ خانه کاغذی - صفحه ۲۱۱- افسانه ها و مثل های کردی

صفحه: 323 - 325

موجود افسانه‌ای: ندارد

نام قهرمان: خروس

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: پادشاه

افسانه زیبای خروس و شاه ظالم، شباهت بسیاری با افسانه ملوچ خانه کاغذی که در صفحه ۲۱۱ افسانه ها و مثل های کردی آمده، دارد. بدون تردید ریشه این دو افسانه یکی است حتی در افسانه ملوچ خانه کاغذی هنگامی که پادشاه گنجشک را یک لقمه میکند و میخورد، گنجشک در گلوی او می خواند: «قوقولی فوقو چه دالان تنگیه.» چنان که می دانیم قوقولی قوقو، آواز خروس است نه گنجشک. اما در افسانه ملوچ کاغذی چنان با مهارت و به جا آمده که کودکان در این مورد ایراد نمی گیرند. آواز قوقولی قوقو نشان میدهد که روایت دیگر این افسانه به زبان کردی تأثیر از افسانه خروس و شاه ظالم در ترکی گرفته است و البته ممکن است بر عکس هم باشد. این افسانه نیز به عنوان نمونه ای از یک ترجمه روان و زیبا به طور کامل آورده می شود.

یکی بود یکی نبود در زمان های قدیم، پیرزنی زندگی می کرد که خروس بزرگ رنگارنگی داشت. خروس از سر صبح تا غروب آفتاب، بالا و پایین می پرید و آواز می خواند. یک روز آقا خروسه از روبه روی قصر پادشاه رد میشد که چشمش افتاد به یک سکه که روی زمین می درخشید. خروس سکه را برداشت و پرید روی دیوار و خواند قوقولی قو، یه سکه پیدا کردم قوقولی قو، یه سکه پیدا کردم! آقا خروسه مرتب بالا و پایین میپرید و همین جمله را تکرار می کرد. پادشاه که روی تخت نشسته بود از سر و صدای خروس به تنگ آمد و به فراش هایش گفت: بروید و سکه این خروس لعنتی را بگیرید، شاید ساکت شود! فراشها خروس را دوره کردند و سکه را از او گرفتند. همین که به قصر برگشتند و سکه را به دست شاه دادند، خروس باز پرید بالای دیوار و خواند قوقولی قو، چه شاه محتاجیه! قوقولی ،قو، چه شاه محتاجیه !آقا خروس این ور و آن ور می رفت و بال و پر میزد و مرتب می خواند. حوصله شاه سر رفت و داد کشید: زود بروید و سکه این خروس را پس بدهید که آبروی مرا برد. فراشها رفتند و سکه را به خروس پس دادند. پادشاه گفت: چه شد، داشت مرا دیوانه میکرد! بالاخره صدایش را بریدم. در همین موقع دیدند که آقا خروسه بالای دیوار رفته و میخواند: قوقولی قو، چه شاه ترسوییه! قوقولی قو، چه شاه ترسوییه! شاه حسابی از کوره در رفت و دستور داد بروند خروس را از پیرزن بگیرند و سر ببرند. فراشها رفتند و خروس را به زور از پیرزن گرفتند و به قصر آوردند. پاهای خروس را بستند و خواستند سرش را با چاقو ببرند که آقا خروسه خواند: قوقولی قو، چه چاقوی تیزیه! قوقولی قو، چه چاقوی تیزیه! سر خروس را بریدند و انداختند توی یک لگن آبگرم تا پرهایش را بکنند. باز صدای خروس بلند شد: قوقولی قو، چه حمام گرمیه! قوقولی قو، چه حمام گرمیه! برای پادشاه باقلا پلو درست کردند و در دیس کشیدند، خروس را هم روی پلو گذاشتند. خروس خواند قوقولی قو، چه کوه بلندیه! قوقولی قو، چه کوه بلندیه! شاه شروع کرد به غذا خوردن و تکه ای از گوشت خروس را به دهان گذاشت. آقا خروسه خواند قوقولی قو، چه آسیاب نهنگیه! قوقولی قو، چه آسیاب نهنگیه! آقا خروسه از گلوی شاه که میگذشت خواند قوقولی قو، چه کوچه تنگیه! قوقولی قو، چه کوچه تنگیه! خروس وارد شکم شاه شد و خواند: قوقولی قو، چه شکم گندیه! قوقولی قو، چه شکم گندیه! شاه غذایش را که تمام کرد دل درد گرفت. بلند شد و رفت دستشویی. در همین موقع خروس شکم شاه را پاره کرد و بیرون پرید و خواند: قوقولی قو، شاه شاهان پاره شد! قوقولی قو، شاه شاهان پاره شد! قصه ما به سر رسید.