Eranshahr

View Original

خر ما از کرگی دم نداشت

افزوده شده به کوشش: شراره فرید

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: علی آسمند و حسین خسروی

کتاب مرجع: افسانه چهار محال و بختیاری

صفحه: 297-298

موجود افسانه‌ای: nan

نام قهرمان: --

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: مرد یهود/گدا/ صاحب خر

عنوان این روایت خود ضرب المثلی است که گوینده برای اینکه نشان دهد از خیر کاری و یا حتی می‌گذرد تا به بلا و دردسر بزرگتری دچار نشود، به کار می‌برد. در روایت «چهار محال و بختیاری» این قصه، مدعی اوّل پیرمرد، یک یهودی است که استفاده از مذهب وی در نامگذاری‌اش نشان بینش منفی سازندگان آن به اینگونه مردم است. با اینکه در ایران مردمی با ادیان مختلف در کنار هم زندگی کرده و می کنند، با این حال اختلافات مذهبی کمتر به افسانه ها و قصه هایشان راه یافته است. گرچه برخی کوشیده اند از اختلاف مذهب اختلاف اجتماعی بسازند.

پیر مرد فقیری از مردی یهودی مقداری پول به قرض گرفت تا به کار و زندگی خود سامانی دهد. مرد یهودی شرط کرد که اگر پیرمرد نتوانست قرض خود را بپردازد در مقابل هر سکه یک مثقال از گوشت تن او ببرد. پیرمرد پول را گرفت و کالا خرید تا تجارت کند. در یکی از سفرها دزدان به اموال پیرمرد دست برد زدند و پیرمرد را با قرضش تنها گذاشتند. مرد یهودی وقتی فهمید چه بر سر پیرمرد آمده او را به محضر قاضی برد تا در حضور او شرط را به جا آورد. آنها در راه بودند که چشمشان به مردی افتاد که پای خرش در گل مانده و نمی توانست حرکت کند. مرد آن دو را به کمک خواست. پیر مرد دم خر را گرفت تا از گِل بیرونش بیاورد. اما دم خر کنده شد و خر همچنان در گل ماند. صاحب خر همراه آنها شد تا به قاضی شکایت برده و غرامت بگیرد. پیرمرد که از وضع خود بسیار پریشان شده بود به قصد خودکشی بالای منار مسجد رفت و خود را از بالا رها کرد، از قضا گدایی با پسرش پایین منار نشسته بودند که پیرمرد افتاد روی مرد گدا و او را کشت. پسر گدا نیز به مدعیان دیگر اضافه شد و هر سه پیرمرد را کشان کشان به محضر قاضی بردند. وقتی پیرمرد به اتاق قاضی وارد شد دید دزدان اموالش، گردا گرد نشسته و اموال دزدی را با قاضی قسمت می‌کنند. قاضی نیز از نگاه پیرمرد به ماجرا پی برد و آهسته به او گفت: اگر قضیه را لو ندهی من هم تو را تبرئه می‌کنم، این بود که رو کرد به یهودی و پس از شنیدن حرف هایش گفت: تو می‌توانی در مقابل هر سکه یک مثقال از گوشت این پیرمرد را ببری، اما هر چقدر که اضافه بریدی این پیرمرد هم باید از گوشت تن تو ببرد. مرد یهودی از ترس جان خود از شکایتش صرف نظر کرد، بعد قاضی رو به پسر گدا کرد و گفت: می‌روی بالای منار و از آنجا خودت را روی این پیرمرد می‌اندازی تا تقاص خون پدرت را بگیری. پسر نیز از ترس جان از شکایتش گذشت. صاحب خر که اوضاع را چنین دید رو به قاضی کرد و گفت: جناب قاضی خر ما از کرگی دم نداشت. این را گفت و از در خارج شد.