در خیال شکار
افزوده شده به کوشش: نسرین واعظ
شهر یا استان یا منطقه: ترکمن
منبع یا راوی: گردآوری و تألیف: عبد الرحمن دیه جی
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: 447 - 449
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: روباه
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: -
برخلاف همۀ افسانههایی که در آن روباه به حیلهگری و زرنگی مشغول است در اینجا روباه سادهلوحو زودباور است و به سادگی با مسایل روبه رو میشود و در نتیجه، جان خود را از دست میدهد.
یکی بود یکی نبود. روباهی بود که به سن پیری رسیده بود و دیگر شکارکردن برایش کار آسانی نبود. روزی از روزها روباه به شیری برخورد. شیر پرسید:« روباه جان! چرا این قدر لاغر شده ای؟ »روباه گفت:«دوست عزیز! چطور انتظار داری لاغر و ضعیف نشوم؟» میخواهم حیوانهای بزرگ را شکار کنم زورم نمیرسد. حیوانهای کوچک هم زود فرار میکنند و از دستم در میروند فقط دستم به موش صحرایی می رسد. آن را هم میلم نمیکشد بخورم وقتی هم از روی ناچاری میخورم حالم به هم میخورد نمیدانی روزگارم چقدر سخت میگذرد شیر دلش به حال روباه سوخت و گفت:«آه غصه نخور من حتماً برايت حیوان به درد بخوری شکار میکنم تا حسابی غذا بخوری و چاق شوی شیر و روباه به راه افتادند. مدتی بعد چشمشان به چند یابو خورد. آنها در جایی کمین کردند یابوها به نزدیکیشانرسیدند شیر که حسابی شیر شده بود با غرور پرسید:«موهای یالم سیخ سیخ شدهاند؟!» روباه گفت:«بله سیخ سیخ شدهاند.»شیر پرسید:«چشم هایم سرخ سرخ شده اند؟! »روباه جواب داد:«بله، سرخ سرخ شدهاند.» شیر پرسید:«موهای سرم راست شده اند؟! »بله، راستشدهاند. -پس کلک یکی از آن یابوها کنده است .و با این حرف، شیر به طرف یابوها حمله کرد و یکی را به چنگ انداخت و کُشت. اولخودش از گوشت یابو آن قدر خورد که سیر شد و مقداری هم ذخیره برداشت و بقیه را به روباه داد. گوشت یابو برای یک ماه روباه کافی بود.روباه یک ماه خورد و خوابید و قوی و چاق شد. یک روز روباه دوستان قدیمیاش را دید. دوستانش با دیدن او که چاق شده بود، تعجب کردند. روباه گفت:« من با شیر دوست شدم و از او روش شکار را یاد گرفتم. اگر میخواهید به شما هم راه شکار را یاد میدهم!» بقیۀ روباهها گفتند:«راست میگویی؟ اگر یادمان بدهی، خیلی خوشحال میشویم.» روباه گفت:«باشد، برویم .»و خودش جلو افتاد، بقیه هم دنبالش. مدتی بعد، چشمشان به یابویی خورد.روباه از دوستانش خواست که در جایی کمین کنند. همه پنهان شدند و خوابیدند. یابو به نزدیکی آنها رسید. روباه سوالهایی را که شیر موقع شکار کرده بود، به یاد آورد و از همراهانش پرسید:« موهای یالم سیخ سیخ شدهاند؟ چشمهایم سرخ سرخ شدهاند؟ موی سرم راست شده...؟ »در آن موقع یابو به چند قدمی آنها رسیده بود.روباه به طرفش پرید.پشت سر یابو که رسید. پایو با سمش چنان ضربهای به پیشانی روباه زد که نقش زمین شد و دیگر برنخاست. روباهها با دیدن این صحنه پا به فرار گذاشتند .