Eranshahr

View Original

رمضون علی جون

افزوده شده به کوشش: نیلوفر ذوالفقاری

شهر یا استان یا منطقه: فارس

منبع یا راوی: گردآورنده: ابوالقاسم فقیری

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۱۱۹ - ۱۲۲

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: رمضون‌علی

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: مادر رمضون‌علی

قصه «رمضون علی جون» روایت دیگری است از رابطه میان مادر شوهر و عروس. این روایت نظر به بد طینتی عروس دارد. قصه‌های عامیانه دایره گسترده‌ای از مسایل و روابط میان آدم‌ها را در بر می‌گیرد. همان‌طور که در این روایت می‌خوانیم، هر عروس بر شدت خباثت خود می‌افزاید. اولی پیرزن (مادر شوهر) را به کار پشم‌ریسی وا می‌دارد، دومی او را روی تخم مرغ می نشاند و جوجه کشی می‌کند، و سومی به رقاصی‌اش واداشته و از خانه بیرونش می‌کند. این افزودن بر بدطینتی به این منظور انجام می‌گیرد که پیرزن را هم‌رأی و هم‌صدا با «رمضون علی» کند و این یک نظر خوبی نسبت به زن گرفتن ندارد. روایت «رمضون علی جون» با این پیش‌درآمد شروع می شود: «یکی بود و یکی نبود، جل از خدای ما هیشکی نبود، هر که بنده خدانِ بگه یا خدا، یا خدا». متن کامل این روایت را از کتاب «قصه‌های مردم فارس» می‌نویسیم.

یکی بود و یکی نبود جل از خدای ما هیشکی نبود. هر که بنده خدانِ بگه یا خدا، یا خدا. در روزگار قدیم پیرزنی بود که تنها یک پسر داشت به نام رمضون علی. پیرزن رمضون علی را خیلی دوست می‌داشت و خیلی دلش می‌خواست که اون دوماد کنه. ولی رمضون علی حاضر نمی‌شد، سرانجام اصرار پی در پی پیرزن کار خودش کرد و دختری را به نام منیر برای او گرفت. زد و رمضون علی خواست به مسافرت برود. تا توانست به منیر سفارش مادرش را کرد. رمضون علی به مسافرت رفت. یک روزی منیر به بازار رفت و چره‌ای (وسیله‌ای که با آن پشم می‌ریسند) خرید و به پیرزن داد که پشم بریسه. هرچه پیرزن التماس کرد که من نمی تونم، در دل عروسش رحمی پیدا نشد که نشد. تا اینکه زد و رمضون علی از مسافرت برگشت. وقتی پیرزن را به آن حال دید، منیر را طلاق داد به خونه‌ی پدرش فرستاد و گفت: تا تو باشی دیگه هوس عروس آوردن نکنی! بعد از مدتی باز فیل پیرزن یاد هندوستان کرد، این مرتبه دختری را برای رمضون علی گرفت که نامش مرجان بود. باز رمضون‌علی به مسافرت رفت. هنوز مدتی نگذشته بود که مرجان به بازار رفت مقداری تخم مرغ خرید و به خونه آورد و به پیرزن گفت: باید روی این تخم‌ها بخوابی که جوجه بشه. هرچه پیرزن بیچاره التماس کرد من با این بدن استخوانیم چطور روی این تخم ها بخوابم، مرجان دست بردار نبود و با کتک پیرزن را روی تخم‌ها خوابانید. هیچی، پیرزن روی تخم‌ها بمدت ۲۱ روز خوابید تا اینکه تخم مرغ‌ها همگی جوجه شدند و از سر و کول پیرزن بالا می‌رفتند.مدتی گذشت رمضون‌علی از مسافرت اومد جریان را پرسید، پیرزن همه چی را براش تعریف کرد. رمضون‌على مرجان را نیز طلاق داد. مدتها گذشت تا اینکه روزی پیرزن به حمام رفت، چشمش به دختری افتاد که به ماه می گفت تو در نیا که من در اومدم. دلش براش رفت، جلدی سروکارش را کرد به خونه اومد ماجرا را برای رمضون‌علی تعریف کرد. هر چه رمضون‌علی گفت: اگه هوسه همون دو تا هم بسه . پیرزن زیر بار نرفت که نرفت می‌گفت:این یکی از اونهاش نیست یک پارچه جواهره. هیچی عروسی سوم هم سرگرفت. این یکی اسمش بتول بود. و چنان خانم عروس در دل پیرزن جا باز کرد که پیرزن حاضر بود جونش قربونش کند. تا اینکه رمضون‌علی سفری براش پیش اومد سفارش مادرش را به زنش کرد به مسافرت رفت.هنوز چند روزی از رفتن رمضون‌علی نگذشته بود که روزی بتول خانم به بازار رفت. وقتی برگشت یک دسته مطرب به خونه آورد، بتول خانم به آنها گفت: اینجا رقاص خوبی هست که عالی می‌رقصد و خوب می خواند. مطرب‌ها گفتند: کو؟ کجاست؟ بتول خانم رفت دست پیرزن را گرفت و بزور اونه پیش مطرب‌ها آورد و گفت این، رقاص خوبی می‌تونه برای مجالس عروسی باشه. چون دست پیرزن را گرفتند که ببرند، پیرزن افتاد به التماس کردن ولی التماس‌هایش در دل سنگ آنها اثر نکرد، او را کشون کشون با خودشون بردند. از آن طرف بشنوید که بتول خانم هم به بازار رفت بزی خرید و او را گوشه‌ی مطبخ خاک کرد. سنگ مرمر خیلی قشنگی هم رویش انداخت. خودش هم لباس سیاه پوشید و به انتظار رمضون‌علی نشست. مدتی که گذشت سر و کله‌ی رمضون‌علی پیدا شد، سراغ مادرش گرفت. بتول خانم زد زیر گریه حالا گریه نکن کی گریه بکن. رمضون‌علی گفت: خوب چی شده؟ ولی وقتی لباس سیاه او را دید همه چی را فهمید. شروع کرد به گریه کردن، بعد پرسید خوب کجا خاکش کردی؟ بتول خانم گفت: چون دوریش را نمیتونستم تحمل کنم کنج مطبخ خاکش کردم. رمضون‌علی سر قبر رفت فاتحه خواند و با خودش گفت: اگر مادرم از دست دادم، ولی خداوند در عوض زن خوب و فهمیده‌ای به من داده. دو سالی از این ماجرا گذشت. یک شب رمضون علی به عروسی دعوت داشت. همین‌طور که نشسته بود دید پیرزنی را می‌زنند که بیاید برقصد. پیرزن هم مرتب گریه می‌کرد و التماس می‌کرد. سرانجام او را به زور وارد مجلس کردند. رمضون‌علی چشمش به پیرزن افتاد آه از نهادش برآمد و فهمید که پیرزن مادرش است. پیرزن هم که او را شناخته بود شروع کرد به خواندن: عروس اولی چره ریسم کرد - ننه رمضون‌على جون- ننه دردت به جونم. عروس دومی جوجه خواباندم - ننه رمضون‌على جون - ننه دردت به جونم. عروس سومی به رقص و اداشتم - ننه رمضون‌على جون - ننه دردت به جونم. با شنیدن این شعرها رمضون‌علی طاقت نیاورد به کوچه اومد. به انتظار ایستاد که مطرب‌ها به کوچه آمدند. جلو سردسته‌شان را گرفت و گفت: که من این رقاص را می‌خرم.سر دسته مطربها گفت: اگر هم‌وزنش طلا هم بدی او را نمی فروشم، چون مدتی که او با ما کار می‌کنه نانمان تو تلیت (ترید) و روغنه. دردسرتون نمی‌دهم به هر جوری بود رمضون‌علی پیرزن را از آنها خرید و به خونه ی یکی از دوستان خود برد و به خونه برگشت و گفت: می‌خواهم قبر مادرم را بشکافم. بتول خانم افتاد روی دست و پاش که گناه داره، این کار را نکن روح مادرت ازت ناراحت می‌شود. رمضون‌علی محلش نگذاشت شروع کرد یک وقت متوجه شد که بزی داخل قبره. پرسید: اگر مادر منه چرا شاخ داره؟ بتول خانم جواب داد: این نشانه بدکاری اوست. گفت: چرا دم داره؟ باز بتول خانم گفت: اینهم نشانه بدکاریش. خلاصه هرچی پرسید یک چیزی جواب داد. در این موقع رمضون‌علی رفت مادرش را آورد، وقتی بتول خانم چشمش به او افتاد از خجالت سرش به زیر انداخت. رمضون علی سراندازش به سرش انداخت و از خونه بیرونش کرد. اینجا بود که رمضون‌علی از مادرش پرسید دیگر هوس عروس آوردن می‌کنی؟ پیرزن گفت: پشت دستم داغ می‌کنم که دیگه از این غلط‌ها نکنم و همین سه تا برای هفت پشتم کافی بود. قصه ما تموم شد، خاک به سر حموم شد.