Eranshahr

View Original

روایت گردو و سنگ

افزوده شده به کوشش: نسرین طاهری پور

شهر یا استان یا منطقه: کهکیلویه و بویراحمد

منبع یا راوی: دکتر منوچهر لمعه

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۱۵۱-۱۵۲

موجود افسانه‌ای: ندارد

نام قهرمان: مادرِ گرود

جنسیت قهرمان/قهرمانان: گردو

نام ضد قهرمان: ندارد

این داستان کوتاه به صورت نمادین به ارتباط علت و معلولی اتفاقات و ظلم‌ها اشاره می‌کند.

سنگی بود و گردویی. یک روز سنگ سر گردو را می‌شکند. گردو می‌رود پیش مادرش می گوید: سنگ سر مرا شکسته. مادرش می‌رود پیش سنگ می‌پرسد: ای سنگ چرا سر گردو را شکستی؟ سنگ می گوید: اگر من سنگم چرا علف زیر پای من سبز می‌شود؟ می رود پیش علف و می‌پرسد: ای علف چرا زیر پای سنگ سبز می‌شوی؟ علف می گوید: اگر من علفم چرا میش سر مرا می‌خورد؟ می‌رود پیش میش می‌پرسد:چرا سر علف را می‌خوری؟ میش می‌گوید: اگر من میشم چرا گرگ دمبه‌ام را می‌خورد؟ می‌رود پیش گرگ و می‌پرسد: چرا دمبه‌ی میش را می‌خوری؟ گرگ می‌گوید: اگر من گرگم چرا آقا چوپان مرا که می‌بیند هی هی می‌کند و چوب و سنگ‌ریزه برایم پرت می‌کند؟ می‌رود پیش آقا چوپان و می‌پرسد:چرا گرگ را که می‌بینی هی هی می‌کنی و چوب و سنگ‌ریزه برایش می‌اندازی؟ چوپان می گوید:اگر من چوپانم چرا زنم نون خشک و مانده به من می‌دهد؟ می‌رود پیش زن چوپان می‌پرسد: چرا نون خشک به چوپان می‌دهی؟ زن چوپان می‌گوید:اگر من زن چوپانم چرا آقا موشه سفره‌ام را پاره و کوره‌ام را خراب می‌کند؟ می‌رود پیش آقا موشه می‌پرسد:چرا سفره‌ی زن چوپان را پاره و کوره‌اش را خراب می‌کنی؟ موش می گوید: من موشم و من موشم بله بله من دریدم دریدم و دریدم....