Eranshahr

View Original

روایت گنجشک

افزوده شده به کوشش: نیلوفر توکلی

شهر یا استان یا منطقه: بویراحمد و کهکیلویه

منبع یا راوی: تأليف : دکتر منوچهر لمعه

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: 153-155

موجود افسانه‌ای: --

نام قهرمان: گنجشک

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: --

داستان گنجشکی گرسنه و پرتلاش که با عدم صداقت و دورویی اطرافیانش روبرو می شود و عاقبت به جای نان، آوازی می ستاند.

یکی بود، یکی نبود. غیر از خدا از خدا هیشکی نبود. گنجشکی بود و پیرزنی. روزی از روزها گنجشکه وارد اتاق پیرزن می شود و می گوید: «یه خورده نان بده بخورم.» پیرزن می گوید: «برو هیزم برای من بیار بعد.»گنجشک می رود و برای پیرزن هیزم می آورد و می گوید: «حالا یه خورده نان بده بخورم.»پیرزن می گوید: «بگذار نان بپزم بعد.» پیرزن شروع می کند به نان پختن. وقتی نان ها می پزد، گنجشک می گوید: «یه خورده نان بده بخورم.» پیرزن می گوید: «بگذار آب شان بزنم بعد.» پیرزن به نان ها آب می پاشد تا نرم بمانند، آن وقت گنجشک می گوید: «حالا یه خورده نان بده بخورم.» پیرزن می گوید: «بگذار دسته دسته شون بکنم بعد.» دسته دسته شان می کند و گنجشک می گوید: «یه خورده نان بده بخورم.» پیرزن می گوید: «باید توی سفره بذارمشون بعد.» توی سفره می گذاردشان و گنجشک می گوید: «یه خورده نان بده بخورم.»پیرزن می گوید: «باید بذارمشون روی رختخواب ها بعد. » سفره ی نان را روی رختخواب ها می گذارد. گنجشک می گوید: «یه خورده نان بده بخورم.» پیرزن می پرسد: «برای چی به تو نان بدم بخوری؟» گنجشک با خودش می گوید: «از این طرف می پرم / از اون طرف می پرم / سفره ی نونشو می برم.» سفره ی نان را بر می دارد و پرواز می کند. می رود تا به یک گله ی گاو می رسد. به گاوبان می گوید: «گوشت از تو و نان از من.» گاوبان قبول می کند. گاو زردی را می کشد. همین که می خواهند شروع به خوردن بکنند، گنجشک می گوید: «من برم دست هام رو بشورم، بیام.» وقتی که بر می گردد می بیند که گاوبان سهم او را هم خورده است. ناراحت می شود و با خودش می گوید: «از این طرف می پرم / از اون طرف می پرم / گاو سبزشو می برم.» گاو سبز را بر می دارد و پرواز می کند می رود تا می رسد به یک دهاتی که داشت زمین را شخم می زد و می گوید: «گوشت از من گندم از تو.» دهاتی قبول می کند و گاو سبز را می کشند و همین که می خواهند شروع به خوردن بکنند گنجشک می گوید: «من برم دست هامو بشورم، بیام.» وقتی که بر می گردد، می بیند دهاتی سهم او را هم خورده است. گنجشک ناراحت می شود و با خودش می گوید: «از این طرف می پرم / از اون طرف می پرم / گاو کاریشو می برم.» همین کار را هم می کند و گاو زردی را که مرد دهاتی با آن کار می کرد بر می دارد و پرواز می کند و می رود تا می رسد به یک آبادی. می بیند عروسی است و می خواهند سگ زردی را بکشند. می گوید: «سگ زرد را نکشید، گاو زرد را بکشید.» قبول می کنند و گنجشک می گوید: «من برم دستامو بشورم بیام.»وقتی که بر می گردد می بیند سهم او را هم خورده اند. با خودش می گوید: «از این طرف می پرم / از اون طرف می پرم / عروسشونو می برم.» عروس را بر می دارد و پرواز می کند و می رود تا می رسد به مطربی که روی سنگی نشسته بود. می گوید: عروس از من و آواز از تو.مطرب قبول می کند. گنجشک عروس را به او می دهد و آوازش را می ستاند و پرواز می کند.