Eranshahr

View Original

روباه و گورکن

افزوده شده به کوشش: نیکا سلیمی

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: منصور یاقوتی

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: ۲۵۷ - ۲۵۹

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: روباه

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: گرگ

روایت دیگری است از زیرکی و حیله گری روباه. در این روایت از اصطلاحات حقوقی امروزی هم استفاده شده است. اصطلاحاتی مثل ملک خصوصی» و «قانون» » صورت کامل این روایت را با اندکی و برایش از کتاب «افسانه هایی از ده نشینان کرد» مینویسیم.

روباه و گورکنی با هم در لانه ای، زیر تخته سنگی زندگی میکردند. سپیده نزده از لانه بیرون می آمدند و به دنبال شکار به این طرف و آن طرف می رفتند و هر چه که گیرشان می افتاد با هم تقسیم میکردند و میخوردند. مقداری از آن را هم برای روزهایی که شکار نبود و زمستان بود و چیزی پیدا نمی شد، کنار می گذاشتند. یک روز پاییزی که درختها برگهایشان زردی میزد، روباه و گورکن در بیشه ای پرسه میزدند. در همان دوروبرها به گرگی برخورد کردند. گرگ به آنها نزدیک میشد. از چشم هایش آتش بیرون می جهید. روباه که دید همین حالاست که آنها را بگیرد و بخورد چاره ای اندیشید و به رفیقش گفت: «رفیق برای این که ما را نخورد. بیا توی سر و کله ی هم بزنیم و به هم دیگر حمله کنیم که مثلاً داریم دعوا میکنیم اگر پرسید که برای چه دعوا می کنید، بگوییم که ما شش تا بچه داریم. حالا میخواهیم از هم جدا بشویم. سه تا از بچه ها خیلی قشنگ اند. تو میگویی که باید من آنها را برای خودم بردارم؛ من میگویم که قانوناً باید به من برسند. گرگ چون نزدیک شد، دید که روباه و گورکن دارند توی سر و کول هم می زنند و دعوا میکنند. جلو آمد و داد کشید:« آهای... به چه حقی در زمینی که مال من است آمده اید و دارید با هم دعوا میکنید؟ به سزای این جسارت و بی تربیتی، باید شماها را بخورم. مگر نمیدانید که این جا ملک خصوصی من است ها؟!»روباه جلو رفت، تعظیمی کرد و گفت «قربان... ما داشتیم می آمدیم پیش شما که بین ما داوری کنید و توافقی به وجود بیاورید.»گرگ با خشونت پرسید: «چه توافقی؟ »روباه، جریان را تعریف کرد و ساکت شد گرگ پیش خود اندیشید که :« اینها را حالا نمی خورم، بگذار لانه شان را یاد بگیرم تا بچه هایشان هم به چنگم بیفتند گوشت بچه، ترد و خوش مزه است .»گرگ، سرفه ای کرد و گفت: «اگرچه من کارهای واجب تری دارم ولی خوب، چه میشود کرد؟ با شما می آیم دلم نمی خواهد که توی ملک خصوصی ام بین جانوران اختلافی پیش بیاید.»سپس، هر سه با هم به سوی لانه که همان نزدیکیها بود، رفتند. بین راه، طوری که گرگ متوجه نشود، روباه به گورکن فهماند اگر توی لانه رفت، برنگردد. لانه، سوراخ کوچکی داشت طوری که فقط روباه و گورکن می توانستند در آن رفت و آمد کنند. روباه گفت:« با اجازه ی آقای گرگ، اول من توی لانه می روم و بچه ها را بیرون می آورم. ممکن است گورکن بچه های خوب را خودش بردارد.» گورکن، با عصبانیت گفت:« نه، روباه حق ندارد اول توی لانه برود!»گرگ، در این میان دخالت کرد و دستور داد که گورکن به لانه برود، ولی فوری برگردد. گورکن به میان لانه خزید. گرگ و روباه هر چه انتظار کشیدند، گورکن بیرون نیامد. گرگ که خیلی گرسنه اش بود فریاد کشید:« برو ببین این پدر سوخته چرا معطل کرده؟ چرا بیرون نمی آید؟ انگار میخواهد بچه های قشنگ را برای خودش کنار بگذارد!»روباه گفت حالا به من حق میدهی؟ من که گفتم تقصیر اوست. شما خودتان که شاهد بودید روباه وارد لانه شد. همین که خوب جاگیر شد، سرش را بیرون کشید و گفت: «آقا گرگه... لطفاً تشریف ببرید، ما بین خودمان توافق کردیم.»