Eranshahr

View Original

زن ساده لوح

افزوده شده به کوشش: نسرین واعظ

شهر یا استان یا منطقه: خوزستان

منبع یا راوی: گردآوری یوسف عزیزی بنی طرف و سلیمه فتوحی

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: 431 -432

موجود افسانه‌ای: -

نام قهرمان: -

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: -

«زن ساده‌لوح» روایت مردم عرب خوزستان است از قصۀ زنی ساده لوح (نادان خل و ...) که شوهر زرنگش از خوش اقبالی وی بهره می‌برد و به مال و مکنت می‌رسد. اما در این روایت، قصه تا جایی پیش می‌رود که زن آنچه را مرد برای ماه رمضان گردآوری و تهیه کرده است، به رمضان نامی می‌بخشد.طعنه این روایت به کسانی است که از سخنان و گفته‌ها تنها ظاهر آن را درک می‌کنند و به عمق آن راه نمی‌یابند. چنانکه زن ماه رمضان و اسم رمضان را یکی انگاشته اموال شوی بر یاد می‌دهد. روایت «زن ساده‌لوح» را از کتاب «افسانه‌های مردم عرب خوزستان» می‌نویسیم.

مردی با دختری ازدواج کرد.دختر آن‌قدر زیبا بود که به ماه می‌گفت: «برو کنار تا به جایت نورافشانی کنم». اما بدبختی در این بود که مغز این زن مثل دو مغز گردو بود که بار یک شتر کرده باشند با این حال، مرد با زنش خوشبخت بود. ماه رمضان نزدیک شد. مرد که می‌خواست روزه بگیرد تصمیم گرفت در این ماه، زحمت رفتن به بازار را از خود کم کند. لذا هر روز چیزی به خانه می‌آورد.یک روز مقداری برنج، روز دیگر یک کوزه روغن یا یک کیسه شکر. مرد هر موقع چیزی به خانه می آورد به زن می‌گفت:« اینها برای رمضان است. اینها برای رمضان است.» به زودی خانه پر از مواد غذایی شد. روزی دو ساربان با پنج، شش شتر خود از کنار خانه این مرد گذشتند. بر حسب تصادف، افسار یکی از شترها از دست ساربان خارج گردید. پاهایش خم شد و حیوان شروع به لنگیدن کرد. ساربانی که مواظب افسار شترها بود متوجه شد و به دوستش که جلوتر حرکتمی‌کرد گفت:«رمضان! افسار شتر را داشته باش.» زن همین که نام رمضان را شنید از پنجره نگاه کرد و پرسید: «نام کدام یک از شما رمضان است؟» ساربانی که جلو کاروان حرکت می‌کرد گفت:«خانم، رمضان من هستم.» زن گفت:« خوب شد خدا شما را رساند. مدت‌ها پیش می‌بایست برای بردن کالاهایتان می‌آمدید! اگر اموالتان را نبرید ما نمی‌توانیمدر خانه خودمان تکان بخوریم. یکی از شما بیاید و آن‌ها را ببرد. » ساربان گفت:«به یاری خدا همین الان می‌آیم.ببینید، من همه شترهایم را برای بردن کالاهایمان آورده‌ام.» او شترها را دم در خانه نشاند و از زن خواست کالاها را به او نشان دهد. زن گفت:« هر چه در این اتاق است متعلق به شماست.» ساربان و دوستش بی‌آنکهچیز دیگری بپرسند شترها را بار کردند و راه افتادند .غروب، وقتی شوهر به خانه آمد، زن به او گفت:«چه خوب شد راحت شدیم! رمضان امروز آمد و چیزهایش را برد.» مرد پرسید:«کدام چیزها؟» زن پاسخ داد:«همه کالاهایی که گفته بودی مال رمضان است.» مرد گفت:«منظورم ماه رمضان بود، خانه خرابم کردی خدا همه آدم‌های بی‌مغز را خانه خراب کند .»