Eranshahr

View Original

شنگول و منگول و دسته ای گل

افزوده شده به کوشش: نیلوفر توکلی

شهر یا استان یا منطقه: افسانه های فارس

منبع یا راوی: گردآورنده: ابوالقاسم فقیری

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: --

موجود افسانه‌ای: --

نام قهرمان: بزو!

جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان

نام ضد قهرمان: گرگو!

--

بزی بود که سه بچه داشت. شنگول و منگول و دسته ای گل و پشت باغی خونه داشتند.روزی بزو خواست بره صحرا بچره. رو کرد به بچه ها و گفت: «هر که اومد در زد، نکنه درو باز کنید ها! اگر گفت در را باز کنید، شما بگید اگه راست می گی و تو مادر ما هستی، پاتُ بکن تو تا ببینم. اگر پاش حنایی بود که در را باز کنید. اگر سیاه بود در را به رویش باز نکنید.» پشت سر بزو، گرگو که در کمین بود، اومد در را به صدا در آورد و گفت: «ننه شنگول، ننه منگول، ننه دسته گل، شیر پسون (پستان) بیا بسون (بستان).» شنگول گفت «اگه راست می گی و تو مادر ما هستی، پاتُ بکن تو تا ببینم.» گرگو یکی از پاهاش از کر در به آن ها نشان داد. هر سه با هم گفتند: «نه تو مادر ما نیستی، مادر ما پاهاش حنایی است.» گرگو رفت پاهایش را با تپاله ی گاو حنایی کرد. باز در زد و گفت: «ننه شنگول، ننه منگول، شیر پسون، بیا بسون.» شنگول گفت: «اگه راست می گی و تو مادر ما هستی، پاتُ بکن تو تا ببینم.» گرگو، پاشو کرد تو دیدند درسته، در رویش باز کردند. گرگو شنگول و منگول را خورد. دسته گل هم از ترس خودشو گوشه ای قایم کرد. وقتی بزو برگشت گفت: «ننه شنگول، ننه منگول، تنه دسته ی گل، شیر پسون، بيا بستون.» ولی هر چه صدا کرد خبری نشد که نشد. در را به زور باز کرد و وارد شد. دسته گل را گوشه ای دید. دسته گل جریان را تعریف کرد. بزو گفت: «غصه اش را نخور، کاری به سر گرگو بیارم که تو داستان ها بازگو کنند.» آمد و رفت رو سر خونه ای خرس محله شون و شروع کرد تاپ، تاپ کردن. صدای خرسو بلند شد. کیه کیه، تاپ، تاپ می کنه، آش بچه ی منه پرخاک می کنه؟» بزو گفت: «من بز زنگله پا، ورمی جفم با دست و پا، کی خورده شنگول من، کی خورده منگول من، کی میاد با شاخ تیز دعوای من؟» خرسو گفت: «نخوردم شنگول تو، نخوردم منگول، تو نمیام با شاخ تیز دعوای تو.» بزو رفت رو خونه ی گراز محله شون و شروع کرد به تاپ، تاپ کردن. صدای گراز و بلند شد» «کیه کیه، تاپ تاپ می کنه، آش بچه ی منه پرخاک می کنه؟» بزو گفت: «من بز زنگوله پا، ورمی جفم با دست و پا، کی خورده شنگول من کی؟ خورده منگول من؟ کی میاد با شاخ تیز دعوای من؟» گرازو گفت: «نخوردم شنگول تو، نخوردم منگول تو، نمیام با شاخ تیز دعوای تو.» بزو رفت رو سرخونه ی گرگ محله شون، شروع کرد تاپ، تاپ کردن. صدای گرگو بلند شد «کیه کیه، تاپ تاپ می کنه؟ آش بچه ی منه پرخاک می کنه؟» بزو گفت: «من بز زنگوله پا ور می جفم با دست و پا، کی خورده شنگول من؟ کی خورده منگول من؟ کی میاد با شاخ تیز دعوای من؟» گرگو گفت: «من خوردم شنگول تو، من خوردم منگول تو، من میام به جنگ تو.» قرار شد فردا صبح اول وقت با هم بجنگند. بزو جلدی بادیه ای پر از شیر کرد، برای آهنگر محله شون برد که شاخه هایش را تیز کند. گرگو هم همبانه ای پر از باد کرد، برای آهنگر محله اشون برد تا دندان هایش را تیز کند. آهنگر و وقتی دید در همیانه غیر از باد چیزی نیست، گفت: «دندونی برات تیز کنم، که خودت حظ کنی!» دندونهای گرگو را کشید و در عوضش پنبه گذاشتو شاخ های بزو را هم تا بخواهید، تیز کرد. فردا صبح تازه هوا گرگ و میش شده بود که بزو و گرگو شروع به جنگ کردند. هنوز گرگو به خودش نیامده بود که بزو با شاخ های تیزش شکم گرگو را پاره کرد و شنگول و منگول را نجات داد و بعد سال ها به خوشی زندگی کردند.