Eranshahr

View Original

پند برزگر به فرزند

افزوده شده به کوشش: آیدا ب.

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: گردآورنده: مرسده زیر نظر نویسندگان انتشارات پدیده

کتاب مرجع: قصه ها صفحه ۳۶- انتشارات پدیده 1347

صفحه: 267-269

موجود افسانه‌ای: ندارد

نام قهرمان: قهرمان ندارد اما شخصیت های اصلی یک پدر و پسر هستند

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: ندارد

در تقسیم بندی عمومی افسانه‌های ایرانی می‌توان افسانه پند برزگر را در ردیف قصه‌هایی دانست که از آثار ادبی اقتباس شده‌اند. در اشعار بسیاری از شاعران گذشته ما چنین درونمایه‌ها و مضامینی که صبر و بردباری در برابر سختی‌ها و از دست ندادن امید به آینده را سفارش می‌کنند، دیده می‌شود. نثر این افسانه نثری ادبی همراه با واژه‌هایی است که تحت تاثیر متون کهن ادب فارسی قرار گرفته است.

دهقانی به فرزند خود چنین پند می‌داد که: ای‌ فرزند! تو پس از من باید شغل مرا پیش گیری و به هر جا که هوای خوب و آب و خاکی پیدا کنی تخم بکاری زیرا خرمی مزرعه از آب و هوای خوب پدید می آید و دانه مانند کودکی در آغوش خاک شب و روز نشو و نما می‌کند تا شاخ و برگ پیدا کند و میوه و ثمر بدهد. هر زمان که شادابی بهار و دولت نوروز را می‌بینی باید به حمله خزان و تاراج باغ نیز توجه داشته باشی. همانگونه که اعمال بد و نیک ما مانند کوه و صدا می‌باشد، هر تخمی در زمین بکاری همان را خواهی برداشت. هر جا سبزه بروید منظره قشنگی پدید می‌آید و رونق باغ و بوستان با گل و گیاه فراهم می‌شود از قدرت بازوی خود نان بدست آر و چشم به دست این و آن نداشته باش. ابتدا باید تجربه حاصل کنی سپس دست به کار شوی. پسر به پدر چنین گفت: ای پدر! چرا اغنیا در ناز و نعمت به سر می برند و ما در رنج و محنت دست و پا میزنیم اگر سهم آنها آسایش و پول و جاه و مقام است پس قسمت ما در این دنیا چیست؟ ما به خون جگر قوت روزانه خود را فراهم می‌سازیم و روزی خودمان را از دهان شیر و اژدها بیرون می‌کشیم. در هنگام کشت، غله نداریم و در سرمای زمستان هیزم در بساطمان پیدا نمی‌شود تا خود را گرم کنیم. دسترنج ما را ارباب می‌برد و فقط سهم ناچیزی به ما می‌دهد. از رنج باران و غصه گل و برف و سیل در جوانی پشت مرد دهقان چون کمان خمیده است. سفره ما همیشه از خوردنی‌ها خالی است و در میان دهقانان شکم های ناشتا بسیار دیده می‌شود. از فقر و بی چیزی اغلب برای روشن کردن، نفت در چراغمان نیست و به ناچار شب‌ها را در تاریکی به سر می‌بریم از تمام گنج‌ها و زر و زیور جهان همین بوريا نصيب ما شده چرا در پای من کفش نیست و در تن تو یک قبای نو دیده نمی‌شود. امسال از بی آبی خرمن ما سوخت و سرتاسر ده ما را قحطی فرا گرفت. هنگام برداشت خرمن وقتی مباشر ارباب به سراغ ما می‌آید سزای ما را با فحش و ناسزا خواهد داد. آن‌ها زارعین بدبخت را مانند چارپایان حساب می‌کنند و فقط از ما بار می‌کشند چرا برای زحمات ما ارزشی قائل نیستند و چرا خون ما فقرا اینقدر بی ارزش است پس قسمت ما در این دنیا فقط جور دیدن و جفا کشیدن است؟ پدر پیر جهان دیده خنده ای کرد و گفت: فرزندم آنچه به سر ما می‌آید کار قضا و قدر نیست بلکه زور و بی حسابی است که ارباب نسبت به رعیت روا می‌دارد. وگرنه سهم ما از این آب و خاکی که کشت و کار می‌کنیم خیلی بیشتر از این‌هاست ولی آن از خدا بی‌خبران همه را می‌بردند و چیزی برای ما باقی نمی‌گذارند. اما صبر کن فرزندم خدای بزرگ هم روزی بداد دل ما خواهد رسید و دست زورمند و مقتدری پیدا می‌شود که داد دل ما را از اربابان بی انصاف بستاند و ما را به حق خود برساند. "