Eranshahr

View Original

پیرزن و شغال

افزوده شده به کوشش: نسرین و.

شهر یا استان یا منطقه: nan

منبع یا راوی: فضل‌الله مهتدی (صبحی)

کتاب مرجع: افسانه‌های کهن، جلد دوم، ص 91

صفحه: از339 تا 341

موجود افسانه‌ای: شغال سخنگو

نام قهرمان: شغال سخنگو

جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan

نام ضد قهرمان: پیر‌زن

گوی تئوریزه کردن عیوب از جانب بعضی سابقه دیرینه دارد. در روایت «پیرزن و شغال» هم شغال جماعتی را به شکل خود در می آورد تا عیبش را به اصل و نسبی نسبت دهد و آن را نوعی ویژگی قلمداد کند. این روایت در کتاب «افسانه های کهن. صبحی ضبط شده است آن را عیناً نقل می‌کنیم .

یکی بود یکی نبود. در دهی پیرزنی بود که مرغ و خروس زیادی داشت و خیلی آنها را دوست میداشت و به همه شان میرسید ولی میان آنها خروسی بود زرین و پا کوتاه و کاکلی که دل پیرزن را برده بود و شب و روز پیرزن سرگرم آن خروس بود. این پیرزن مرغی هم داشت که در قشنگی از خروس کم نمی آورد. آن هم پا کوتاه بود و کاکلی اما رنگش گل باقالی، باری این مرغ و خروس ها در خانه پیرزن زندگی میکردند. مرغ ها تخم میگذاشتند و کرچ می شدند و جوجه در می آوردند و زیاد می شدند. یک روز شغال بدجنسی بو برد که توی این خانه غلغله مرغ و خروس است. شب آن روز آمد و چند تا را گرفت و برد و خورد. صبح پیرزن فهمید اما زیاد دلش نسوخت. برای این که خیلی شده بودند، تا این که شبی شغال به خانه پیرزن یورش برد و به خروس پا کوتاه برخورد، گردن او را گرفت و برد. صبح که پیرزن از خواب بیدار شد و خروس را ندید غوغایی توی خانه راه انداخت که همسایه ها دورش جمع شدند. فردا یک دام توی خانه جلوی لانه مرغ ها گذاشت که اگر شغال آمد به دام بیفتد شغال آمد و به دام افتاد. پیرزن تخماق را برداشت و افتاد به جان شغال هفت هشت ده تا تو سر و پهلوش کوبید. شغال از هولش خواست خودش را از دام بکشد بیرون که دمش کنده شد و بی جان افتاد کنج حیاط، وقتی که به هوش آمد پیرزن گفت: من نمی خواستم تو را بزنم و بیدم بکنم گناه از خودت است خروس به آن قشنگی مرا بردی و خوردی و حالا پاشو این دم کنده ات را وردار و از خانه من برو بيرون شغال گفت: من بیدم کجا بروم آبرویم جلوی چند تا سرو همسر و گرگ و روباه می ریزد بیادم مرا بدوز عوضش خروس پا کوتاه تو را می آورم پیرزن گفت اول برو خروس را بیار تا من دمت را بدوزم شغال گفت: بدوز ببینم بلدی بدوزی یا نه پیرزن دم شغال را دوخت اما وارونه شغال خوشحال شد و پا به دو گذاشت و گفت دروغ گفتم خروست را خورده ام و دیگر به خواب هم رنگش را نخواهی دید. پیرزن گفت من هم دمت را وارونه دوختم شغال نگاه کرد دید راست میگوید با خودش گفت جانور دم نداشته باشد بهتر است که دمش وارونه باشد. با دندان کوک دم را شکافت و انداخت دور آن وقت به این فکر افتاد که یک دسته شغال بیدم دور خودش جمع کند یک زوزه کشید و یک دسته چهل پنجاه تایی گرسنه دورش جمع شدند به آنها گفت: این نزدیکی ها رودخانه ای است که ماهیهای درشت خوبی دارد شب بیایید برویم از آن ماهی ها شکار کنیم و بخوریم شغالها به طمع ماهی شب جمع شدند، آنها را برد کنار رودخانه به آنها گفت دو سه قدم بروید جلوتر توی آن و دم هایتان را توی آب فرو کنید تا ماهیها به هوای دم شما بیایند شغال ها کنار رودخانه دم ها را توی آب فرو کردند و یکی دو ساعت که گذشت یخ بندان شد. آب یخ زد و دم شغال ها گیر کرد. هر چه کردند نتوانستند دمشان را بیرون بیاورند تا نزدیک صبح شد. شغال بیدم رفت به ماهیگیرها خبر داد که شغالها رفته اند کنار رودخانه و می خواهند ماهی شکار کنند ماهیگیرها با چوب و چماق راه افتادند به کنار رودخانه شغالها تا آنها دیدند به جنب و جوش افتادند و آخر سر دم هایشان کنده شد و بی‌دم فرار کردند شغال خوشحال شد که همدرد زیاد دارد و اگر کسی مسخره اش کرد که کی دمت را کنده است خواهد گفت تیر و طایقه‌ی ما مادرزاد بی‌دمند