پیرزن قلقلی زن
افزوده شده به کوشش: نسرین و.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: دکتر جواد صفی زاده
کتاب مرجع: طالب آباد ص 499
صفحه: از 329 تا 330
موجود افسانهای: خاله پیرزن
نام قهرمان: خاله پیرزن
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: -
قصه پیرزن قلقلیزن همان طور که در زیر می خوانید ،روایتی عجولانه و بدون زیبایی های قصه گویی است. روایت های زیبایی از این قصه تحت عنوان کدوی قلقلی زن وجود دارد که در جای خود خواهیم آورد. در این جا روایت طالب آبادی آن را می خوانید.
در زمانهای گذشته خاله پیرزنی بود که می خواست به منزل دخترش برود، در بین راه شغالی او را دید و سلام کرد و گفت کجا می روی گفت: میروم به خانه دخترم شغال به او گفت: هنگام بازگشت بایستی یک خروس برای من بیاوری، پیرزن قبول کرده رفت رفت تا به یک گرگ رسید .گرگ به او سلام کرده، گفت کجا میروی. گفت: به خانه دخترم می روم. گرگ به او گفت برای من باید یک میش بیاوری پیرزن قبول کرده رفت رفت تا به یک شیر رسید. شیر وقتی پیرزن را دید به او سلام کرده گفت کجا می روی پیرزن گفت به خانه دخترم میروم شیر گفت در بازگشت بایستی یک گوساله برای من بیاوری. پیرزن قبول کرده رفت و رفت تا به خانه دخترش رسید. چند شب در آنجا ماند به دخترش گفت شیر و گرگ و شغال هر یک از من چیزی خواسته اند، وگرنه سر راه مرا گرفته نمیتوانم به خانه ام بروم دخترش گفت من تو را در یک کدو می گذارم و از بالای کوه قل میدهم پس پیرزن را در کدوئی گذاشت و او را قل داد. شیر دید که کدوئی قل میخورد پیش آمد و گفت از این راه می آمدی خاله پیرزن را ندیدی گفت نه یک قلی بده. شیر او را قل داد و رفت و رفت تا به گرگ رسید، گرگ هم از او جویای خاله پیرزن شد. گفت ندیدم، یک قلی بده، رفت و رفت تا به شغال رسید به همان ترتیب شغال هم او را قلی داد ولی به هر طرف که کدو قل میخورد شغال هم پشت او روان میشد و تا نزدیکی های منزل که خاله پیرزن از کدو بیرون آمد شغال رفت شیر و گرگ را خبر کرده دسته جمعی پیرزن را خوردند