چهل زن سلطان
افزوده شده به کوشش: مهدی س.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: nan
کتاب مرجع: قصههای مشدی گلین خانم ص269
صفحه: 461-462
موجود افسانهای: -
نام قهرمان: درویش
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: پادشاه
از قصه های اخلاقی است که نکنه اخلاقی موجود در آن در قالب هنری ارائه میشود حق شب اول که در گذشته ها خوانین در برخی جاها متعلق به خود میدانستند، گویای اختیار خدا گونه آنها بر جان و مال مردم بوده است. قصه هایی چون چهل زن سلطان دفاعی «حقوق» قدرتمندان از ضعیفان است.
پادشاهی بود چهل زن داشت هر وقت کسی میخواست را اول عروس را باید در اختیار پادشاه میگذاشت هر کس هم نافرمانی میکرد کشته میشد. یک شب تاجری که با دختر عمویش میخواست عروسی کند توی کوچه منتظر پادشاه ایستاده بود درویشی آمد و رفت سراغ داماد و شعری در وصف او گفت داماد شروع کرد به گریه کردن و گفت: مرگ بهتر از این عروسی است. درویش پرسید چرا؟ داماد گفت من باید اینجا منتظر بمانم تا پادشاه بیاید و عروس را ببرد و من فردا صبح از او تحویل بگیرم درویش گفت: به من چه میدهی اگر من کاری کنم که عروس پیش خودت بماند؟ گفت: تمام هستی ام را میدهم درویش گفت تو برو و کاری نداشته باش اگر پادشاه کسی را خواست بکشد آن من هستم تاجر رفت توی خانه و در را بست. پادشاه آمد شروع کرد به در زدن درویش از پشت در گفت مزن در کسی را که میزنن درت را پادشاه باز در زد و همان سخن را شنید دفعه سوم پادشاه غضبناک شد محکم در را کوبید درویش در را باز کرد و مقابل پادشاه به خاک افتاد و گفت: قبله عالم به سلامت باشند مگر سلطان عیال ندارند؟ وزیر گفت: چهل تا دارد درویش گفت یک نفر امین را با من بفرستید تا بگویم زنهای شما چه میکنند. اگر راست گفتم سلطان دست از این کار بکشد و اگر دروغ گفتم، سر مرا از تن جدا کند. پادشاه وزیر را امین قرار داد درویش و وزیر به قصر پادشاه رفتند و به اتاق زنهای پادشاه سر کشیدند هر کدام از چهل زن یک مرد را به اتاق خود برده بود. سوگلی حرمسرا شاگرد قایچی را به اتاق برده و به او التماس میکرد که مثل شبهای قبل با او آمیزش کند. درویش و وزیر پیش پادشاه برگشتند وزیر آنچه را دیده بود به پادشاه گفت: پادشاه خودش رفت تا به چشم ببیند تمام چیزهایی که وزیر گفته بود درست بود. درویش به پادشاه گفت تو امشب به ناموس آن تاجر دست نزدی این مردها هم نتوانستند امشب به ناموس تو دست بزنند سلطان تو به کرد. خلعتی هم به درویش داد و صبح فردا سر هر چهل زن را برید و نوکرها را بیرون کرد.