کلیدواژه وارد نمایید تا در همهی داستانها جست و جو شود 👆
پادشاه و هفت فرزندش
پادشاهی بود هفت زن داشت اما هیچ کدام از آنها فرزندی نزاییده بودند. هر چه طبیب آوردند و دارو ساختند فایده نکرد. روزی درویشی نزد پادشاه آمد و گفت که میتواند زنهای او را معالجه کند
بز و گوساله و قوچ
گوساله و قوچ و بزی از گله دور افتاده بودند و نمیدانستند از کدام طرف بروند. همان طور که سرگردان بودند، سه تا گرگ آنها را دیدند و به طرفشان دویدند. بز و گوساله و قوچ توی درختهای بلوط گیر افتاده بودند و نمیدانستند چکار کنند