خروس گردو دزد
افزوده شده به کوشش: نسرین طاهریپور
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: گردآورنده: سید ابوالقاسم انجوی شیرازی - انتشارات امیرکبیر، چاپ دوم ۱۳۵۲
کتاب مرجع: گل به صنوبر چه کرد؟ - ص ۲۴
صفحه: ۳۱۷-۳۱۸
موجود افسانهای: ندارد
نام قهرمان: خروس
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: خروس
یکی از چهرههای منفی قصههای ایرانی قاضی است. دربارهی بدطینتی و طمعکاری او قصههای زیادی ساخته شده است. قصهی «خروس گردو دزد» ماجرای آزار دادن قاضی است. در افسانهها و مثلهای کُردی افسانهای شبیه به همین افسانه به نام «لاک پشت و دوستانش» هست، با این تفاوت که در آن جا چهرهی منفی «خان» است. این قصه را به علت کوتاهی آن به طور کامل از کتاب «گل به صنوبر چه کرد؟» مینویسیم.
یک شب خروس خواست برود خانهی قاضی گردو بدزدد. در بین راه به یک گرگی رسید. گرگ پرسید: «رفیق کجا میروی؟» گفت: «میروم منزل قاضی گردو بدزدم.» گفت: «من هم بیایم؟» گفت: «بیا» با هم حرکت کردند رسیدند به یک سگ. سگ پرسید: «کجا؟» گفتند: «میرویم خانهی قاضی گردو بدزدیم.» سگ گفت: «من هم بیایم؟» گفتند: «تو هم بیا» باز رسیدند به یک کلاغ. کلاغ پرسید: «بچهها کجا؟» گفتند: «میرویم خانهی قاضی گردو دزدی.» گفت: «من هم بیایم؟» گفتند: «تو هم بیا» باز رسیدند به یک مار. مار پرسید «دوستان کجا؟» جواب شنید: «میرویم خانهی قاضی گردو بدزدیم.» گفت: «من هم بیایم؟» گفتند: «تو هم بیا» باز داشتند میرفتند رسیدند به یک عقرب. عقرب پرسید: «کجا؟» گفتند: «میرویم گردو بدزدیم.» گفت: «من هم بیایم؟» گفتند: «بیا» خلاصه همه دسته جمعی به در خانه قاضی رسیدند. در باز بود. به داخل خانه رفتند. گرگ گفت: «من نگهبانی در خانه را به عهده میگیرم.» بقیه به حیاط رفتند. کلاغ روی شاخهی درخت وسط خانه نشست، مار به زیر هیزمها رفت، عقرب توی قوطی کبریت رفت و خروس که میدانست گردو توی تاپو در بالاخانه است، به سگ گفت: «تو مواظب پلههای بالاخانه باش و خودش رفت بالاخانه داخل تاپو و شروع به شمارش و دزدیدن گردوها کرد.» زن قاضی صدای گردوها را که شنید از رختخواب جست و به سراغ هیزم رفت تا آتش روشن کند. مار از زیر هیزم بیرون آمد و زد به دستش. دوید سراغ قوطی کبریت عقرب دستش را نیش زد. خواست توی تاریکی برای دستگیر کردن دزد به بالاخانه برود سگ پرید و پاش را گرفت. خواست برود به همسایهها بگوید و کمک بگیرد گرگ حمله کرد ترسید. دوید وسط باغچه تا از خدا کمک بخواهد تا گفت «خدایا» کلاغ رید تو حلقش. در این میانه فقط خروس برد کرد و هر چه گرد و خواست دزدید.