روایت شنگ و منگ
افزوده شده به کوشش: نسرین طاهری پور
شهر یا استان یا منطقه: کهکیلویه و بویراحمد
منبع یا راوی: دکتر منوچهر لمعه
کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران
صفحه: ۱۴۵-۱۴۶
موجود افسانهای: ندارد (حیوانات صحبت میکنند)
نام قهرمان: بز
جنسیت قهرمان/قهرمانان: حیوان
نام ضد قهرمان: گرگ
روایت دیگری است از مثل شنگول و منگول که در بسیاری از شهرها و روستاها برای بچهها گفته میشود و مضمون اصلی آن مبارزهی خوبی (بزغاله) با بدی (گرگ) است.
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیشکی نبود. به بز بود و یه گرگ که با هم عهد و پیمان دوستی بستند. دو تا خانه درست کردند پهلوی همدیگر برای روزهای سخت زمستانی. یک روز بز برای چرا به صحرا میرفت و روز دیگر گرگ برای گشت و گذار. روزی از روزها خدا دو تا بزغاله نصیب بز کرد. روزی که بز نوبت چرایش شد رفت صحرا وقتی که برگشت دید یکی از بزغالههایش نیست. از گرگ پرسید تو که منزل بودی مگر مواظب بچههای من نشدی؟گرگ گفت: بعد از رفتن تو گلهای از کوه آمد و من رفتم به دزدی، یک بزغاله دزدیدم و خوردم. وقتی آمدم بزغالهی تو نبود.بز هر جا را جستجو کرد و هر چه فریاد زد بزغالهاش را پیدا نکرد. حدس زد که گرگ او را خورده باشد. به گرگ قسم داد که تو بزغالهی مرا نخوردی؟ گرگ هم قسم خورد. روز دیگر که نوبت چرای بز شد به صحرا رفت. وقتی که بر میگشت دید که بزغالهی دیگرش هم نیست. از گرگ جویا شد. گرگ ضمن حاشا کردن پرت و پلا گفت. بز به او گفت بیا برویم سری به شهر بزنیم.گرگ قبول کرد و با هم به شهر رفتند. بز گرگ را برد پیش یک آهنگر تا با آهستگی و مکر و حیله و فند و فیله دندانهای گرگ را در بیاورد. آهنگر شاخهای بز را هم با سوهان مثل خنجر تیز کرد. بز رو کرد به گرگ و گفت: بیا که با تو سر جنگ دارم هر کی شکست خورد معلوم میشود مقصر است.شروع به جنگ کردند. گرگ هر چه خواست بز را گاز بگیرد نتوانست، ولی بز با دو شاخ نیز خود شکم گرگ را پاره کرد و بزغالههایش را در آورد. گرگ مرد و بز با بچههایش به منزل برگشتند روی بام خانه شان رفتند و شروع کردند به بازی کردن و بز خواند:منم منم بزولهشاخی دارم گزولههرکی خورد شنگمهرکی خورد شنگمباید بیاد جنگم