سه دوست

افزوده شده به کوشش: نیلوفر توکلی

شهر یا استان یا منطقه: افسانه های کردی

منبع یا راوی: گردآورنده : م. ب. رودنکو - مترجم : کریم کشاورز

کتاب مرجع: فرهنگ افسانه های مردم ایران

صفحه: 451-453

موجود افسانه‌ای: --

نام قهرمان: مرد کرد

جنسیت قهرمان/قهرمانان: انسان

نام ضد قهرمان: --

--

سه دوست بودند، کرد، ارمنی و یهودی. روزی هر سه نفر به سوی شهری نزدیک، به راه افتادند. در بین راه به مهمانخانه ای رسیدند و اتاقی گرفتند، تا شب را در آن جا به سر آورند. پس از غروب خواستند بروند و شام صرف کنند. پول های خود را شمردند و دیدند، فقط کفاف بهای یک خوراک کباب را می دهد. یک خوراک کباب گرفتند و به اتاق خود آوردند. ارمنی گفت: «این کباب را باید من بخورم!» رفیقانش پرسیدند: «چرا تو ؟» - «چون به طوری که می دانید، باید در هر شهری دست کم یک ارمنی وجود داشته باشد. در این شهر هم فقط یک ارمنی زندگی می کند که منم و اگر من هم از گرسنگی بمیرم، ارمنی در شهر باقی نمی ماند.» یهودی گفت: «نه، نه! عدالت حکم می کند که کباب را من بخورم.» ارمنی و کرد دلیلش را پرسیدند، یهودی پاسخ داد: «زیرا چنان که می دانید، یهودیان قومی کوچک هستند و اگر من بمیرم، یک نفر دیگر هم از قوم ما کم می شود و این درست نیست.» کرده پیشنهادی کرد و گفت: «حالا که این طور است، بیایید بخوابیم و هر یک از ما که بهترین خواب را دید کباب را بخورد.» پیشنهاد او را پذیرفتند و قرار شد که کباب را روی میز بگذارند و خود خوابیدند. با مداد روز بعد، ارمنی از خواب بیدار شد و گفت: «عجب خواب خوبی دیدم! دیدم پیغمبر ما عیسی مسیح به نزد من آمد و به من گفت: «برخیز برویم!» مرا بر اسبی سوار کرد و رفتیم. اسب در آسمان پرواز کرد و سرانجام پریدیم و پریدیم تا به قصری رسیدیم و آن جا همه گونه خوراکی ها و شراب ها و شیرینی ها فراوان بود و من تا توانستم به میل خود آن چه خواستم، خوردم و نوشیدم.» یهودی گفت: «این خواب اهمیت ندارد. من به خواب دیدم که پیامبر ما موسی بر من ظاهر شد و همه جور نوشیدنی و بهترین غذاها را در برابرم گذاشت و گذشته از این ها عده زیادی دختران زیباروی حوری وش با خود آورد. برخی از ایشان به من نوشیدنی می دادند و بعضی دیگر خوردنی و بعد همه در برابرم رقصیدند و من آن جور که دلم می خواست خوردم و نوشیدم و عیش کردم! هیچ یک از شما چنین خوابی ندیده و بنابراین کباب را باید من بخورم!» کرده گفت: «به حرف من گوش کنید. من به خواب رفتم و خوابی ندیدم تا این که احساس کردم، کسی تکانم می دهد. چشم باز کردم و نگاه کردم، دیدم که حضرت محمد (ص) پیغمبر ما در برابرم ایستاده و می گوید: «یا الله برخیز! مگر نمی بینی چگونه دوستان ارمنی و یهودی تو سرگرم عیش و نوشند؟ ولی من این بار چیزی برایت نیاورده ام. حالا که دوستانت خورده و نوشیده و سیر سیر شده اند، تو لااقل این کباب را بخور!» من برخاستم و کباب را خوردم.» ارمنی و یهودی به ظرف کباب نگاه کردند و دیدند خالی است.

Previous
Previous

پادشاه و سه دخترش (1)

Next
Next

پادشاه ظالم که رعیت او را از سلطنت برکنار کرد