پوپک
افزوده شده به کوشش: آیدا ب.
شهر یا استان یا منطقه: nan
منبع یا راوی: فضل الله (مهتدی) صبحی
کتاب مرجع: افسانه های کهن، جلد دوم، صفحه ۲۳نشر تاخ چاپ اول ۱۳۷۷
صفحه: 271-272
موجود افسانهای: پوپک
نام قهرمان: موبد دانا سرشت
جنسیت قهرمان/قهرمانان: nan
نام ضد قهرمان: ندارد
از افسانههای پندآموز است. این گونه افسانهها معمولاً پیام خود را صریح و روشن بیان میکنند. در این روایت نیز نتیجه غرور بیجا نشان داده نشان داده شده است.
یکی بود یکی نبود، پوپکی در جنگلی برای خودش لانه و آشیانه داشت. روزی هوای تماشای شهر به سرش زد، آمد توی شهر و بالای دیوار بلندی نشست و آواز را سر داد. بچهها که صدای آواز پوپک را شنیدند رفتند توی این فکر که دامی بگسترند و پوپک را بگیرند. سرگرم دام گستری شدند. پوپک وقتی این را دید خنده را سر داد. در این میان موبد دانا سرشت با یارانش به آنجا رسیدند گفت: ای پوپک! به چه میخندی؟ گفت: به بی خردی این بچهها که برای من دام پهن میکنند! منی که از روی هوا آب را در زیر زمین میبینم، دام این بچه ها را نمیبینم؟ موبد گفت: غره نشو و بی خود نخند میترسم که به دام بیفتی. بشنوید از بچهها، بچهها وقتی که دام را درست کردند یکی از آنها گفت: دام بیدانه که به درد نمیخورد! کدام شکاری در دام بیدانه افتاده است؟ فوری بچهها دانه دام را رو به راه کردند. ملخی و کرمی پیدا کردند، توی دام گذاشتند و کنار رفتند پوپک از بالای دیوار رفت توی نخ کرم و ملخ، طوری که که دام را فراموش کرد و از بالای دیوار یک راست به هوای کرم و ملخ آمد پایین و گرفتار شد. بچهها از گوشه و کنار جستند بیرون و پوپک را گرفتند و نخ به پایش بستند و این در و آن در میکشیدند. در این میان موبد دانا سرشت پوپک را در دست بچهها گرفتار دید جلو آمد و پرسید: مگر تو به بی خردی بچهها نمیخندیدی و نمیگفتی منی که از روی هوا آب را در زیر زمین میبینم چه جور دام این ها را نمیبینم؟ گفت: چرا اما اهریمن آز (طمع) با پنج انگشت مرا کر و کور و لال کرد؛ و با دو انگشت دو چشمم را گرفت که دام را نبینم با دو انگشت گوشم را گرفت که پند موبد دانا سرشت را نشنوم و با یک انگشت دهانم را بست که نپرسم چه کنم. دستم به دامنت ای موبدا! مرا از چنگ اینها رها کن. موبد بچه ها را صدا زد و گفت: آزار مرغ بی آزار کار زشت اهریمن است. خوب است که این پرنده را ول کنید. بچه ها فوری پوپک را رها کردند تا به طرف جنگل پرواز کند. پوپک پرید و رفت و هنوز هم در پرواز است. "