کلیدواژه وارد نمایید تا در همهی داستانها جست و جو شود 👆
بوته گل محمدی و هفت سرو
بازرگانی هنگام رفتن به تجارت به زنش گفت: - ای زن تو حاملهای و ممکن است قبل از برگشتن من بزایی، اگر پسر زاییدی که هیچ، ولی اگر دختر آوردی او را بکش. این را گفت و به سفر رفت. زن بازرگان قبل از این هفت شکم پسر زاییده بود و این هشتمین شکمش بود که از قضا دختر به دنیا آورد
بِنهکی
در این داستان مادر و دختری، با هوش و درایت مرد قوی هیکل مزاحم را از خانهشان بیرون میکنند.یک مادر و یک پدر و یک دختر بودند. سر شب پدر دختر به خانه آمد و گفت: امشت جایی دعوتم، به خانه نمیآیم. این خبر را داد و رفت. مادر رو به دختر کرد و گفت: برو در را ببند! دختر گفت ننه بگذار این یک لا پنبه را بریسم، بعد در را میبندم