Nane-sarma ننه سرما
Nane-sarma | ننه سرما | ننه پیرزن | دالو
ننه سرما (ننه پیرزن) پیرزنی است با گیسهای سفید و نفس سرد
که با سرمای اواخر زمستان -معروف به برد العجوز(سرمای پیرزن)که معمولایک هفته طول میکشد- ارتباط دارد.او که در انتظار رسیدن پسرش«نوروز»یا همسرش «عمو نوروز»و یا پسرانش «اهمن و بهمن»میباشد، خانه تکانی میکند، شیرینی میپزد، به حمام میرود و انتظار میکشد. سرانجام زمستان با پایان یافتن عمر پیرزن و یا به خواب رفتن او پایان میگیرد و هوا رو به گرما میرود.
بر اساس داستانی، «سرمای پیرزن» روزهایی است که در آن قوم عاد توسط خدا نابود شدند و تنها یک پیرزن نجات یافت تا این هفت روز را برای آنها عزاداری کند و هر کدام از این روزها اسم خاص خود را دارند. در روایتی دیگر میخوانیم، پیرزنی بود که شترهایش تا پایان زمستان بارور نشده بودند و چون شترها تنها در سرما جفت میشوند، پیرزن نزد حضرت موسی-و یا حضرت محمد- رفت و درخواست میکرد تا روزهای زمستان افزایش یابد پس خدا دعای او را اجابت کرد، به همین دلیل است که این ایام را «بردالعجوز» یا«سرمای پیرزن» مینامیم.
در مناطق مختلف ایران، این افسانه به صورتهای گوناگون وجود دارد. برای مثال:
چهل روز اول زمستان را چله بزرگ و ۲۰ روز بعدی را چله کوچک مینامیم. مردم«همدان»، معتقدند «ننه پیرزن» ۳ فرزند دارد که «آفتاببههود» دخترش، و «اهمن و بهمن» پسرانش هستند و هر کدام ۱۰ روز از ماه اسفند (سی روز باقیمانده زمستان) را شامل میشوند.
اهمن و بهمن به کوه میروند تا هیزم بیاورند ولی باز نمیگردند. پیرزن دخترش را به دنبال آنها میفرستد او نیز بازنمیگردد. او در جستجوی فرزندانش سه روز به کوه میرود اما آنها را پیدا نمیکند. از شدت غصه جارویی آتش میزند و همانطور که دور سر خود میچرخاند میگوید:«کو اهمنم؟ کو بهمنم؟ دنیا رو آتش میزنم.» آن وقت جارو را پرت میکند، اگر به آب افتاد؛ سال پر آب و پرکتی میشود و اگر به خشکی افتاد؛ خشکسالی در پیش است. در باور مردم «قزوین» در هفت روز «سرمای پیرزن»، هوا به قدری سرد است که حد ندارد. چهارده روز مانده به «عید» پیرزن شروع به خانه تکانی میکند. در روزهای برفی میگویند آرد آسیاب میکند، روزی که باران بیاید دارد آب میآورد، روز دیگر که هوا آفتابی است رخت و لباس میشوید و درهنگام طوفان میگویند پیرزن نانش را پخته و خاکستر تنور را هم پاک کردهاست. در پایان که کارش تمام میشود به انتظار شوهرش به پشت بام میرود و مشغول بند کردن مهرههای گردنبندش میشود که پیرزن ناگهان از بالای پشت بام به پایین میافتد. میگویند تگرگهایی که از آسمان به زمین میآیند، همان دانههای گردنبند پیرزن است.«بابا وزوزه» که از مرگ همسرش غمگین است از شدت غصه یک بوتهی خار روشن میکند و آن را به دوری پرت میکند تا همهچا را آتش بزند و خودش هم از بام پایین میپرد. با تمام شدن عمر «بابا وزوزه»و «ننه پیرزن» زمستانهم پایان مییابد. بوته خار هم با وجود اینکه زمین را آتش نمیزند، باعث گرمای هوا میشود.
پژوهش و نگارش: مهسا دائمی
[Nane-Sarma] is an old woman with white hair and cold breath. Her being is related to the one-week-long cold weather at the end of winter known as [bard-ol-ajooz] or [The Cold Weather of the Old Woman]. People say that, as she waited, either for her son, Nowruz, her husband, Amu-Nowruz, or her sons, Ahman and Bahman, she cleaned the house, baked, and washed. With her last breath, winter ended, and sparing began. Some say that she didn't die and is just sleeping.
According to another story, The Cold Weather of the Old Woman were the days when all the Ād people (an ancient tribe mentioned frequently in the Quran), except for an old woman, died at the hand of God. The old woman survived to mourn them for seven days. Each one of those days has a different name.
Again in another story, it is said that there was an old woman whose camels hadn't managed to mate and breed. The old woman went to either Moses or Mohammad (the profit) and asked them to add more days to the winter since camels can only mate in the cold weather. God answered her prayers, and that's why we call these days [Bard-ol-Ojooz] or the [The Cold Weather of the Old Woman].
In different places in Iran, people tell her story in different ways.
Some say:
The first forty days of the winter are called [Chelleh ye Bozorg], and the next twenty days are called [Chelleh ye Koochak]. People from Hamedan (Hamedan province. southwestern Iran) believe that Naneh-Sarma had three children. Her daughter was named [Aftab-Be-Hood] and her two sons were [Ahman and Bahman]. They say that each one of the children had ten days of Esfand (the twelfth and final month of the Solar Hijri calendar).
Ahman and Bahman went to the mountains to collect firewood and didn't return home. The old woman went to the mountains to look for her children. She looked for them for three days and failed. Sad and devastated, she set fire to her broom and said [Where is my Ahman? Where is my Bahman? I will set fire to this world]. She then threw her broom and said, "if the broom falls inside the water, there would be more than enough water for everyone this year, but if the broom falls on the ground, there would be a drought this year.".
In the beliefs of people from Qazvin (Qazvin province, northwest Iran), those seven days are way colder than the other days. They say that, fourteen days before spring, the old woman started spring cleaning. On a snowy day, she ground the flour. On a rainy day, she brought water, and on a sunny day, she did her laundry. On a stormy day, she baked bread and then cleaned the tannour (a cylindrical clay or metal oven). When she finished her work, she went to the roof to sit and wait for her husband, [Baba Vezvezeh]. As she was sitting, she started making a necklace for herself. While making it, she fell off the roof and died. They say that the hailstones are the beads used on her necklace. Baba Vezvezeh, who was very sad over his wife's death, set fire to a thorny bush and threw it in the air to burn everything. He, too, then jumped off the roof. With their death, winter ended too, and the thorny bush that set fire to everything brought back warm weather.
Translation: Sarah Mohebbi Moghadam
Visual Description
Compare With
آناهیتا
Related Creatures
References
منابع
https://www.iranicaonline.org/articles/cella-term-referring-to-any-forty-day-period
انجوی- جشن ها و آداب و معتقدات زمستان/۱و۲
آثار الباقیه
التفهیم- بیرونی