افزوده شده به کوشش: پروا پوراسماعیلی


موجود افسانه ای: ندارد

نام قهرمان/قهرمانان: احمد تجار و همسرش

نوع قهرمان/قهرمانان: مرد، زن

نام ضد قهرمان: وزیر

مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان

شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۱۶۵ - ۱۶۶

منبع یا راوی: علی اشرف درویشیان

کتاب مرجع: افسانه‌ها، نمایشنامه‌ها و بازی‌های کردی- جلد اول - ص ۶۵


توضیح نویسنده

قصه مربوط است به زرنگی‌ها و کاردانی‌های زن و دغل‌کاری وزیر. در این قصه کارهای جادویی نیز هست. نثر قصه ساده و شیواست


روزی احمد تجار که مرد بسیار ثروتمندی بود برای تجارت عازم چین شد. احمد تجار زنی داشت که هر وقت می‌خندید یک دستهٔ گل از دهانش بیرون می‌ریخت. احمد وقتی به چین رسید برای آنکه از تجارت او در آنجا جلوگیری نکنند یک مجمعه پر از جواهرات برای شاه چین آماده کرد. یکی از نوکرها به احمد تجار گفت: «در این وقت سال، گلی پیدا نمی‌شود. اگر آن دسته گلی را که از دهان زنت افتاده کنار مجموعه بگذاری شاه حتماً خیلی خوشحال می‌شود.» احمد تجار چنین کرد. وقتی مجمعه را برای شاه برد، حاضرین از دیدن گل بسیار تعجب کردند و از شاه قضیه را پرسیدند. وزیر که مرد ناقلایی بود: «احمد تجار زنی دارد که هر وقت می‌خندد از دهانش گل بیرون می‌ریزد. من هم با زن احمد تجار سر و سری دارم.» پادشاه به وزیر ۷ روز مهلت داد تا برای اثبات حرفش نشانی از بدن زن بیاورد و چنانچه حرفش را ثابت کرد کلیهٔ دارایی احمد تجار را ضبط کرده و اگر نتوانست ثابت کند خود و خانواده‌اش را در آتش بسوزاند. وزیر به طرف ایران حرکت کرد و خانهٔ احمد تجار را یافت. پیرزنی را دید و به او پولی داد و گفت که از بدن زن احمد تجار برایم نشانی بیاور. روزی پیرزن با زن احمد تجار به حمام رفت و نشانی از بدن زن برای وزیر آورد. وزیر خوشحال و خندان راه برگشت را در پیش گرفت. نشانی را برای پادشاه گفت. پادشاه از احمد تجار پرسید: «آیا نشانی درست است؟» احمد گفت: «بله.» همهٔ اموال احمد تجار را ضبط کرد و خودش آواره شد. نوکرهای احمد تجار خبر به خانم بردند. خانم همه قضیه را فهمید. فورا دستور داد که نجار و زرگر خوبی آورند. زن احمد تجار به آن‌ها گفت: « که می‌خواهم چند تا خیمه و خرگاه بسازید که هفتاد جور بدرخشد.» یک ماهه همه چیز آماده شد و زن به طرف چین حرکت کرد. رفت و رفت تا به آنجا رسید. در نزدیکی قصر پادشاه خیمه و خرگاه را زد. صبح به پادشاه خبر دادند که خیمه و خرگاهی در نزدیکی‌های قصر زده‌اند که هفتاد نوع می‌درخشد. زن احمد تجار نامه‌ای به شاه نوشت که اگر دخترت را به من ندهی با هفتاد میلیون نفوسی که آورده‌ام به جنگ با تو می‌پردازم. پادشاه ناچار شد دختر را به وی بدهد. زن احمد تجار خود را به شکل مردی جوان درآورد و به بارگاه شاه رفت و دختر را به همراه وزیر با خود به ایران آورد. پس از چند منزل که پیش رفتند زن احمد تجار که خود را به شکل مرد درآورده بود از وزیر پرسید: «راجع به زن احمد تجار چه می‌دانی؟» وزیر گفت: «من اصلاً زن احمد تجار را ندیده‌ام وقتی احمد تجار گل آورد شیطان زیر پوستم رفت و آن حرف را زدم و دیگر نتوانستم عقب بکشم.» وقتی به ایران رسیدند زن احمد تجار وزیر را وادار کرد که همهٔ حقایق را به مردم بگوید. آن‌ها فهمیدند که زن بی‌گناه است. آنگاه زن شکل اصلی خود را نمایاند و گفت: «من زنی هستم که دختر پادشاه چین را برای عروسی با شوهرم به ایران آوردم.» احمد تجار که در آن نزدیکی‌ها بود وقتی این حرف‌ها را شنید بسیار خوشحال شد. زن، دختر شاه چین را به عقد شوهرش درآورد و هر سه به خوشی زندگی کردند


Previous
Previous

بهلول داننده و بهلول دیوانه

Next
Next

احمد پادشاه