کلیدواژه وارد نمایید تا در همهی داستانها جست و جو شود 👆
پادشاه و درویش
دو برادر بودند. یکی درویش و دیگری پادشاه نام پادشاه مختار بود. درویش یک پسر و مختار دو پسر داشت پسر درویش با اینکه وضع خوبی نداشتند خوب درس میخواند
پادشاه و وزیر
پیرزن فقیری بود که با پسرش زندگی میکرد. روزی پسر به مادرش گفت: برو دختر پادشاه را برای من خواستگاری کن. پسر خیلی اصرار کرد و پیرزن ناچار به خواستگاری دختر پادشاه رفت
بی بی له و چی چی له
قصه بیبیله و چیچیله مربوط به حیوانات است. این قصه روایت دیگری است از همان قصه مشهور شنگول و منگول. پایان خوش قصه گویای روحیه خوشبینانه آفرینندگان آن است
احمدخان و علی ولی
در قصهها، سیب سمبل باروریست. در این قصه نیز کمک قهرمان با بخشیدن سیبی به پادشاه و برادرش آنها را صاحب فرزند میکند. از عوامل پیش برندهٔ قصهٔ «احمدخان و علی ولی» سحر و جادو و نیروهای مافوق طبیعی است. نثر روایت این قصه ساده و روان است
بهلول دانا و خلیفه بغداد
بهلول و خليفه بغداد برادر بودند. روزی بهلول کودکان شهر را به کنار دریا برد و آنجا برای خود کلبهای ساختند. خلیفه به همراه دو زن خود برای گردش به کنار دریا آمد. زن بزرگتر خلیفه از بهلول پرسید: آیا کلبهات را به من میفروشی؟ بهلول پرسید: در عوض به من چه میدهی؟
زن گفت: قطای (قطاب) لذیذی برایت میپزم. بهلول راضی شد
بهلول دانا و خلیفه
مردی عزم سفر کرد. صد سكه طلا داشت. سکهها را برداشت و به خلیفه داد که برایش نگاه دارد و گفت:
این پول مرا پهلوی خودت بگذار بماند تا من برگردم
بهلول دانا و بازرگان
بهلول یکی از چهرههای افسانهای است: مرد فقیری که از هوش و درایت زیادی بهرهمند است. خلاصه یکی از روایتهایی را که از هوش و کاردانی بهلول
بز دروغگو
در زمانهای قدیم، مردی یک بز داشت. روزی به پسر کوچکش گفت این بز را ببر و بچران. پسر بز را به صحرا برد و تا شب چراند. شب مرد از بز پرسید: امروز خوب سیر شدی؟ بز به دروغ گفت: آخر مگر در بیابان هم علف پیدا میشود. پسرت میخ مرا وسط بیابان کاشت و خودش رفت پی بازیاش. مرد عصبانی شد و پسر را کتک زد
براشیت و براعاقل
دو برادر بودند یکی عاقل و دیگری دیوانه. هنگامی که پدرشان مرد، به هرکدام از آنها مقداری ارث رسید. برادر عاقل همه داراییاش را به پول تبدیل کرد و پنهان ساخت. برادر دیوانه هرچه داشت خرج قمار و خوشگذرانی کرد
برادر عاقل و دیوانه
در روزگاران پیشین، دو برادر بودند که در دهی زندگی می کردند. یکی از آنها دیوانه بود و آن یکی عاقل. آنها پدر و مادر هم نداشتند و صاحب یک خانه و دو تا ماده گاو بودند
باوه بیل به ته
قصه عامیانه «باوه بیل به ته» گرد آمدن و شیون و زاری کردن جاندار و غیرجاندار، حیوان و انسان گیاه و حشره و... در «غم مرگ» یک کک است. قصه یک خط ارتباطی (هرچند ضعیف) بین تمام آنها رسم می کند