استخاره کن
افزوده شده به کوشش: زهرا سادات ش
موجود افسانه ای: ندارد
نام قهرمان/قهرمانان: بز - گوسفند - گوساله
نوع قهرمان/قهرمانان: جانور
نام ضد قهرمان: گرگ
مجموعه: فرهنگ افسانه های مردم ایران - ع.ا. درویشیان، ر. خندان
شماره صفحه در مجموعه: جلد یکم ص ۱۹۹ - ۲۰۰
منبع یا راوی: کاظم سادات اشکوری
کتاب مرجع: افسانههای اشکوربالا - ص ۱۱۹
توضیح نویسنده
روایت کاملی از این قصه تحت عنوان «بز ریش سفید» در کتاب افسانههای آذربایجان نوشته شده است که در جای خود خواهیم آورد. روایت زیر نیز علی رغم کرتاهیاش خط اصلی قصه را که پیروزی عقل بر نادانی است، حفظ کرده است. این قصه در کتاب «افسانههای اشکور بالا» ضبط شده است
بزی بود و گوسفندی و گوسالهای. هرسه خیلی لاغر بودند. آنقدر ناخوشی کشیده بودند که دیگر حالی برایشان نمانده بود. بز گفت: میخواهم به کوه بروم و چاق بشوم. گوساله گفت: من هم میآیم. گوسفند گفت: من هم میآیم. با هم راه افتادند. کمی که راه رفتند شب شد. گوساله گفت: من میخواهم شب را در این جا بمانم. بز گفت: من هم همین طور. گوسفند گفت: من هم همین طور. امشب که نمیتوانیم به بالای کوه برویم. بهتر است این جا بمانیم و صبح حرکت کنیم. فکر میکردند، چه کنند، چه نکنند. که رسیدند به یک درخت کج. گفتند بهتر است بالای درخت برویم تا گرگ ما را نخورد. بز رفت وسط درخت. گوسفند رفت کمی پایینتر از بز ایستاد. گوساله هم کمی از درخت بالا رفت و از زمین فاصله گرفت. نیمه شب بود که گرگی از راه رسید. گرگ آمد پای درخت آنها را درید و گفت: استخاره کنم،ببینم کدام یک را اول بخورم بهتر است. و شروع کرد به استخاره کردن. بز با خود فکر کرد، الان است که گرگ حمله کند و آنها را بخورد. فریاد زد: آهای استخارهکن را بگیرید، آمدم! گوساله ترسید و لرزید، و افتاد جلوی پای گرگ. گرگ که انتظار چنین چیزهایی را نداشت وحشت کرد و پا گذاشت به فرار. حالا ندو و کی بدو! به این طریق بز و گوسفند و گوساله جان سالم به در بردند