کلیدواژه وارد نمایید تا در همه‌ی داستانها جست و جو شود 👆

بز فضول

یکی بود یکی نبود. غیر از خدا کسی نبود. خانواده‌ای بودند که در ده زندگی می‌کردند. پس از مدتی برای پسرشان عروسی آوردند. یک روز، تمام اهل خانواده برای کاری به شهر رفتند و عروس تنها در خانه ماند. ظهر که شد عروس مشغول خوردن ناهار بود که ناگهان بادی از دستش در رفت

Read More

بزبزکان

یکی بود یکی نبود؛ غیر از خدا کسی نبود. یک بزبزکانی بود که سه تا بچه داشت. یکی شنگول، یکی منگول و یکی کُله‌پا. یک روز بزبزکان گفت: ننه شنگول، ننه منگول، ننه کُله‌پا، من می‌خواهم بروم به صحرا، علف بخورم، پستانهایم پر از شیر بشود، برایتان بیاورم. شما هم در خانه را از پشت محکم ببندید

Read More

برادر عاقل و دیوانه

در روزگاران پیشین، دو برادر بودند که در دهی زندگی می کردند. یکی از آنها دیوانه بود و آن یکی عاقل. آنها پدر و مادر هم نداشتند و صاحب یک خانه و دو تا ماده گاو بودند

Read More

باوه بیل به ته

قصه عامیانه «باوه بیل به ته» گرد آمدن و شیون و زاری کردن جاندار و غیرجاندار، حیوان و انسان گیاه و حشره و... در «غم مرگ» یک کک است. قصه یک خط ارتباطی (هرچند ضعیف) بین تمام آنها رسم می کند

Read More