کلیدواژه وارد نمایید تا در همه‌ی داستانها جست و جو شود 👆

پادشاه هفت کشور و شاه لعنتی

دختر پادشاهی قصد ازدواج داشت و تنبل‌ترین پسر شهر که کچل هم بود را برای ازدواج انتخاب کرد. پادشاه دختر را از قصر بیرون کرد. اما درایت دختر و زرنگی پسر باعث شد آن‌ها با تجارت ثروتمند شوند

Read More

پادشاه و خیاط

پادشاه و خیاطی دوست و همسایه بودند. روزی همراه هم به شکار رفتند. پادشاه سنگ بزرگی را دید و به خیاط دستور داد از آن سنگ لباسی برای او بدوزد و تهدیدش کرد که اگر این کار را انجام ندهد او را میکشد. خیاط چهل روز از پادشاه مهلت گرفت و نگران و ناراحت به خانه برگشت

Read More

آستر، رویه را نگه می دارد، نه رویه آستر را

این افسانه در کتاب سی افسانه از افسانه‌های محلی اصفهان روایت و توسط امیر قلی امینی گردآوری شده است. قصه با طرح یک معما آغاز می‌شود و جواب غیرمتعارف سومین فرزند (در اینجا دختر) ماجراهایی را در پی دارد. معماهای دیگری هم از طرف دیو مطرح می‌شود که قهرمان دیگر قصه به آنها پاسخ می‌دهد

Read More

بز دروغگو

در زمان‌های قدیم، مردی یک بز داشت. روزی به پسر کوچکش گفت این بز را ببر و بچران. پسر بز را به صحرا برد و تا شب چراند. شب مرد از بز پرسید: امروز خوب سیر شدی؟ بز به دروغ گفت: آخر مگر در بیابان هم علف پیدا می‌شود. پسرت میخ مرا وسط بیابان کاشت و خودش رفت پی بازی‌اش. مرد عصبانی شد و پسر را کتک زد

Read More