کلیدواژه وارد نمایید تا در همه‌ی داستانها جست و جو شود 👆

برگ مروارید

حاکم نابینایی بود که سه پسر داشت، که هرکدام از یک مادر بودند. روزی درویشی به حاکم گفت که دوای چشم تو برگ مروارید است. اگر پسرهایت به دنبال آن بروند می‌توانند آن‌را به دست آورند. در سر راه سه قلعه است که هر قلعه متعلق به دیوی است. اگر بتوانند با دیوها کشتی گرفته و آن‌ها را زمین بزنند، دیوها به آن‌ها کمک می‌کنند. پسرها به راه افتادند

Read More

برگ ظلمات

یکی بود یکی نبود، غیر از خدا هیچ‌کس نبود. پادشاهی بود، نابینا شد. هرچه پزشک آوردند، فایده نکرد. تا این که مرد دانشمندی گفت: «دوای درد پادشاه برگ ظلمات است.» پادشاه سه پسر داشت. هر سه را با مقداری پول روانه کرد

Read More

برزگر و خرس

دو برادر بودند یکی عاقل و دیگری دیوانه. هنگامی که پدرشان مرد، به هرکدام از آن‌ها مقداری ارث یکی بود یکی نبود. پیرمردی بود که قطعه زمینی داشت. این پیرمرد نان سالانه خود و هفت دخترش را از کشت زمین به دست می‌آورد. یک روز پیرمرد مشغول شخم‌زدن زمینش بود، خرسی از راه رسید و گفت: عمو! خداقوت!! مرا شریک خودت می‌کنی؟ کشاورز ترسید و گفت: بله، بله تو را شریک می‌کنم

Read More

براشیت و براعاقل

دو برادر بودند یکی عاقل و دیگری دیوانه. هنگامی که پدرشان مرد، به هرکدام از آن‌ها مقداری ارث رسید. برادر عاقل همه دارایی‌اش را به پول تبدیل کرد و پنهان ساخت. برادر دیوانه هرچه داشت خرج قمار و خوش‌گذرانی کرد

Read More

برادر ناتنی و گنج آقا موشه

سال ها پیش از این، سه تا برادر بودند، دو تایشان از یک مادر بود و یکی اشان از مادر دیگر. روزی که پدرشان داشت می‌مرد، به آن دو برادر وصیت کرد: «هرچه من دارم، هر سه نفر بین خودتان درست قسمت کنید. مبادا بین خودتان با برادر کوچکترتان فرقی بگذارید.» پدر مرد. برادرها پس از دفن پدر و انجام مراسم، خواستند ارث تقسیم کنند

Read More

برادر عوض نداره

قصه ای است از هوش و ذکاوت زنی که بستگان خود را از مرگ نجات می دهدتاجری بود که زنی داشت. این زن و شوهر همدیگر را خیلی دوست داشتند. آنها چهار پسر داشتند. روزی یکی از پسرها با یک مشتری، که آمده بود جنس بخرد، دعوایش شد. دایی پسر از او پشتیبانی کرد و کار به زد و خورد کشید. یک نفر هم به پشتیبانی از مشتری وارد دعوا شد. تاجر هم به ناچار قاطی معرکه شد. این ها را گرفتند و به محکمه بردند

Read More

برادر عاقل و دیوانه

در روزگاران پیشین، دو برادر بودند که در دهی زندگی می کردند. یکی از آنها دیوانه بود و آن یکی عاقل. آنها پدر و مادر هم نداشتند و صاحب یک خانه و دو تا ماده گاو بودند

Read More

باهوشان

بازرگانی سه پسر داشت که دانا و مهربان بودند و بازرگان از این بابت می خواست برایشان کاری بکند. یک روز گفت: گاه آن در رسیده که سفر کنید، و دیاران را به تماشا شوید، چه هر که سفر کند، پخته خواهد شد.

Read More

باوه بیل به ته

قصه عامیانه «باوه بیل به ته» گرد آمدن و شیون و زاری کردن جاندار و غیرجاندار، حیوان و انسان گیاه و حشره و... در «غم مرگ» یک کک است. قصه یک خط ارتباطی (هرچند ضعیف) بین تمام آنها رسم می کند

Read More

باغ گل زرد و باغ گل سرخ

این قصه در رابطه با آدمیان است و در آن از نیروهای ماورالطبیعه خبری نیست. این گونه قصه‌های عامیانه بیشتر به روابط و سنت‌های ازدواج و زناشویی نظر دارند. نکته دیگر این که دختر قصه از هوش سرشاری برخوردار است و این امر سبب دل بستگی قهرمان پسر قصه می‌گردد

Read More