کلیدواژه وارد نمایید تا در همه‌ی داستانها جست و جو شود 👆

بللئوک، آوانداز، شلنگ انداز

در روزگاران پیشین پادشاهی بود که پسری داشت. این پسر هر روز به همراه نوکرانش به سیر و شکار می‌رفت. یک روز وقتی برای شکار به محل همیشگی می‌رفت دید در آنجا چند نفر خیمه زده‌اند و مشغول شکار هستند. پسر به وسیله نوکرش پرس و جو کرد و فهمید که دختر پادشاه شهر چین و ماچین به همراه چند دختر دیگر در آنجا خیمه زده‌اند

Read More

آسیابان و روباه

آسه نی در لهجه مردم روستای نایه از روستاهای نور مازندران به معنی قصه آمده است. این همان کلمه‌ای است که در فرهنگ‌های مختلف به صورت‌های افسانه، اوسانه، اوسنه و آسوکه آمده است. قصه زیر که متن کامل آن می‌آید همان متل گنجشک اشی‌مشی است که به روایت نایه‌ای بیان شده است

Read More

آسه نی

آسه نی در لهجه مردم روستای نایه از روستاهای نور مازندران به معنی قصه آمده است. این همان کلمه‌ای است که در فرهنگ‌های مختلف به صورت‌های افسانه، اوسانه، اوسنه و آسوکه آمده است. قصه زیر که متن کامل آن می‌آید همان متل گنجشک اشی‌مشی است که به روایت نایه‌ای بیان شده است

Read More

آسوکه مردتاجر

آسوكه مدتنبل که در لهجه سیستانی به معنی، قصه مرد تنبل است از جمله قصه‌های عامیانه مردم سیستان و بلوچستان است. گوینده قصه زنی است که با زبان فارسی آشناست. اما در روایت قصه از کلمات و اصطلاحات سیستانی استفاده کرده است. این قصه درباره لیاقت و کاردانی زن و تأثیری است که او می‌تواند بر یک مرد داشته باشد. در اغلب افسانه‌های سیستانی زن سمبل نجابت فداکاری و پاک‌دامنی و نیز صاحب اراده‌ای قوی و زیرکی فوق‌العاده است

Read More

آسوکه مدتنبل

آسوكه مدتنبل که در لهجه سیستانی به معنی، قصه مرد تنبل است از جمله قصه‌های عامیانه مردم سیستان و بلوچستان است. گوینده قصه زنی است که با زبان فارسی آشناست. اما در روایت قصه از کلمات و اصطلاحات سیستانی استفاده کرده است. این قصه درباره لیاقت و کاردانی زن و تأثیری است که او می‌تواند بر یک مرد داشته باشد. در اغلب افسانه‌های سیستانی زن سمبل نجابت فداکاری و پاک‌دامنی و نیز صاحب اراده‌ای قوی و زیرکی فوق‌العاده است

Read More

آسکه بوچلگه

متل آسُکه بوچَلگهِ در لهجه سیستانی همان متل دویدم دویدم است. که متن اصلی آن به زبان محلی و ترجمه فارسی

آن آورده می‌شود

Read More

آستر، رویه را نگه می دارد، نه رویه آستر را

این افسانه در کتاب سی افسانه از افسانه‌های محلی اصفهان روایت و توسط امیر قلی امینی گردآوری شده است. قصه با طرح یک معما آغاز می‌شود و جواب غیرمتعارف سومین فرزند (در اینجا دختر) ماجراهایی را در پی دارد. معماهای دیگری هم از طرف دیو مطرح می‌شود که قهرمان دیگر قصه به آنها پاسخ می‌دهد

Read More

آرش کمانگیر

این قصه درباره یک خانواده است که آرزو می‌کنند به قصر پادشاه راه پیدا کنند. در بین این خانواده دختری است که از بقیه آرزوی بزرگ‌تری دارد و سرنوشت متفاوتی پیدا می‌کند

Read More

آدی و بودی

این قصه درباره زن و شوهر احمق و خوش‌طینتی است که نامشان آدی و بودی است. این حماقت و خوش‌قلبی باعث به‌وجود آمدن ماجراهای خنده‌آوری می‌شود. نشر قصه ساده و روان است

Read More

بز دروغگو

در زمان‌های قدیم، مردی یک بز داشت. روزی به پسر کوچکش گفت این بز را ببر و بچران. پسر بز را به صحرا برد و تا شب چراند. شب مرد از بز پرسید: امروز خوب سیر شدی؟ بز به دروغ گفت: آخر مگر در بیابان هم علف پیدا می‌شود. پسرت میخ مرا وسط بیابان کاشت و خودش رفت پی بازی‌اش. مرد عصبانی شد و پسر را کتک زد

Read More

بزبزکان

یکی بود یکی نبود؛ غیر از خدا کسی نبود. یک بزبزکانی بود که سه تا بچه داشت. یکی شنگول، یکی منگول و یکی کُله‌پا. یک روز بزبزکان گفت: ننه شنگول، ننه منگول، ننه کُله‌پا، من می‌خواهم بروم به صحرا، علف بخورم، پستانهایم پر از شیر بشود، برایتان بیاورم. شما هم در خانه را از پشت محکم ببندید

Read More

برگ مروارید

حاکم نابینایی بود که سه پسر داشت، که هرکدام از یک مادر بودند. روزی درویشی به حاکم گفت که دوای چشم تو برگ مروارید است. اگر پسرهایت به دنبال آن بروند می‌توانند آن‌را به دست آورند. در سر راه سه قلعه است که هر قلعه متعلق به دیوی است. اگر بتوانند با دیوها کشتی گرفته و آن‌ها را زمین بزنند، دیوها به آن‌ها کمک می‌کنند. پسرها به راه افتادند

Read More